|
کد‌خبر: 319312

معرفی کتاب | معرفی کتاب خاطرات یک مغ

اگه اهل رمان فلسفی هستی این کتاب مخصوص توست | معرفی کتاب خاطرات یک مغ

اگر به رمان‌های عرفانی، فلسفی و در عین‌حال پرکشش و جذاب علاقه‌دارید، خواندن این کتاب را از دست ندهید.

معرفی کتاب خاطرات یک مغ

اگر به رمان‌های عرفانی، فلسفی و در عین‌حال پرکشش و جذاب علاقه‌دارید، خواندن این کتاب را از دست ندهید.

چطور می‌توانیم با پای پیاده به دنبال رویاهایمان برویم؟ پائولو کوئیلو در کتاب خاطرات یک مغ از دلایل و خاطرات شخصیت اصلی داستان در طی عبور از جاده‌ی سانتیاگو، یکی از جاده‌های مقدس مسیحیان، می‌گوید.

درباره کتاب خاطرات یک مغ:

می‌توان گفت که کتاب حاضر راه را برای رمان کیمیاگر پائولو کوئیلو (Paulo Coelho) هموار کرد. این دو اثر از خیلی جهات به یکدیگر شباهت دارند و شما برای درک هرچه بهتر هرکدام، باید به سراغ دیگری بروید. در طول مطالعه این کتاب، شما به همراه نویسنده پا به جاده سانتیاگو می‌گذارید تا در این کشف و شهود، راه خود را پیدا کنید. در نهایت این‌طور به نظر می‌رسد که اتفاقات خارق‌العاده، همواره در زندگی معمولی و هر روزه‌ی انسان یافت می‌شوند.

کتاب خاطرات یک مغ (The Pilgrimage) گاه ماجراجویانه و گاه به دنبال خودشناسی است که این روایت جذاب، ترکیب بی‌نقصی از جادو و بینش را ارائه می‌دهد. داستان این کتاب راجع به سفر عرفانی شخصیت اصلی در جاده‌ای به نام سانتیاگو می‌باشد. یکی از سه جاده‌ی مقدس مسیحیان که سفر به آن موجب به وجود آمدن قدرت‌هایی جادویی در انسان می‌شود. چرا که در سرتاسر این جاده آزمون‌هایی برای امتحان کردن فرد نهفته شده است. او که در ابتدا به دستور استادش برای یافتن شمشیری پا به این جاده می‌گذارد، در طی سفر خود، به تجربیات عرفانی و فلسفی زیادی دست می‌یابد.

کلمه‌ی لاتین «ماگو» برگرفته از واژه ایرانی «مغو» می‌باشد که اولین بار توسط ایرانیان باستان (پارت‌ها) به روحانیون نسبت داده شد. این واژه به مرور زمان دست‌خوش تغییراتی شد که حال آن را مغ می‌نامیم.

نکوداشت‌های کتاب خاطرات یک مغ:

- جستجویی جهانی برای دستیابی به بینشی عظیم نسبت به زندگی. (دن میلمن)

- کلیدهای خودشناسی در تعلیق و ماجراجویی پنهان است. (Body Mind Spirit)

-درمیان تمام نویسندگان آمریکای لاتین، تنها گابریل گارسیا مارکز است که خوانندگان بیشتری نسبت به پائولو کوئیلو دارد. (روزنامه اکونومیست)

کتاب خاطرات یک مغ برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به رمان‌های عرفانی، فلسفی و در عین‌حال پرکشش و جذاب علاقه‌دارید، خواندن این کتاب را از دست ندهید.

با پائولو کوئیلو بیشتر آشنا شویم:

او رکورد گینس پرفروش‌ترین نویسنده‌ی در قید حیات را در دست دارد. از جمله دلایلی که موجب شد پائولو کوئیلو به این موفقیت دست‌یابد آن است که وی در زندگی شخصی‌اش درد و رنج‌های بسیاری را متحمل شد. او که در همان نوجوانی تصمیم به نویسنده شدن گرفت، با مخالفت خانواده خود روبه‌رو شد و در سن 17 سالگی به سبب شخصیت درون‌گرا و متفاوتی که داشت به بیمارستان روانی انتقال یافت. او بارها تلاش کرد تا از آن موسسه فرار کند اما موفق نشد. پائولو کوئیلو بالاخره در سن 20 سالگی از بیمارستان مرخص شد.

او سپس به اجبار خانواده مشغول به تحصیل در رشته حقوق شد اما خیلی زود آن را رها کرد و تصمیم گرفت سال‌هایی از زندگی خود را در سفر بگذراند. پائولو کوئیلو در طی این سفرها به خودشناسی و معرفتی دست یافت که پس از بازگشت وی به کشورش موجب خلق آثار بزرگ و معروفی همچون کیمیاگر شد.

جالب است بدانید که از آثار وی در سراسر جهان 350 میلیون نسخه به فروش رفته که 190 میلیون آن تنها به کتاب کیمیاگر اختصاص دارد.

جملات برگزیده کتاب خاطرات یک مغ:

- براى دانستن این که یک کوه بلند است، لازم نیست از آن بالا رفت.

- راه شناخت و آگاهى به روى تمام انسان‌ها و افراد عادى باز است.

- تو چیزى را به دست آورده‌اى و براى از دست دادن آن مى‌ترسى، اما یک احساس قوى‌تر، در این میان فائق آمده و پیروز شد: آرزو و خواست تو در یافتن شمشیرت. لذا تصمیم به انجام این ریسک گرفتى.

در بخشی از کتاب خاطرات یک مغ می‌خوانیم:

سرم را روى زانوهایم گذاشته، نفس عمیقى کشیده و شروع به رها کردن بدنم نمودم که با فرمانبردارى کامل آن روبرو شدم، شاید به این خاطر که در طى روز، راهپیمایى زیادى کرده و کاملاً سست و بى‌حال شده بودم. در این میان سر و صداى زمین به گوشم خورد؛ صدایى خفیف، خشک و خشن. کم‌کم تبدیل به یک بذر شدم. همه چیز تاریک بود و من در اعماق زمین به خواب رفته بودم. ناگهان چیزى تکان خورد. آن بخشى از من بود، بخش کوچکى از من که قصد داشت از خواب بیدار شود. او باید از آن جا خارج مى‌شد، چرا که «آن بالا» چیز دیگرى وجود نداشت.

من مى‌خواستم بخوابم اما این بخش از من، همچنان مقاومت مى‌کرد. شروع کردم به تکان دادن انگشتانم و آن‌ها نیز بازوانم را به حرکت درآوردند، اما آن نه انگشتانم و نه بازوانم بود، بلکه جوانه کوچکى بود که براى پیروزشدن بر نیروى زمین و راه رفتن در مسیر آن «یک چیز در آن بالا» مبارزه مى‌کرد. احساس کردم که جسمم شروع به پیگیرى و حرکت بازوهایم نمود. هر ثانیه به نظر یک ابدیت مى‌آمد، اما بذر چیزى «آن جا آن بالا» داشت و مى‌خواست متولد شود. او مى‌خواست بداند که چه بوده است. پس با مشکلات بسیار، سر و سپس بدنم شروع به برخواستن کردند.

همه چیز بیش از حد کُند پیش مى‌رفت و من نیز باید بر علیه نیرویى که مرا به سوى پائین و در مسیر اعماق زمین فشار مى‌داد، مبارزه مى‌کردم، یعنى جایى که قبلاً به آرامى در خواب ابدى خود قرار داشتم. اما سرانجام او به تدریج پیروز شده و تقریباً مستقیم ایستاده بودم. نیرویى که مرا به سوى پائین فشار مى‌داد، ناگهان از حرکت باز ایستاد. من دیگر زمین را شکافته و این «چیز آن بالا» مرا احاطه کرده بود.

source: کتابراه