اخلاقمداری | قانونمند
چرا زندگی اخلاقمدار و قانونمند دشوار شده است؟ | زیستن در آلودگی
کمی قبل، در اوج سفرهای پایان تابستان، ویدئوهای متعددی در شبکههای اجتماعی منتشر شد که سواحل زیبای گیلان و مازندران و جنگلهای هیرکانی را مملو از زبالههای رهاشده توسط مسافران به تصویر میکشید. با انتشار این تصاویر، کنشگران و علاقهمندان محیط زیست، آه از نهادشان برآمد و فعالان اجتماعی نسبت به سندرم مزمنی هشدار دادند که رفتهرفته دارد به همهگیری تبدیل میشود: بیاخلاقی، بیمسئولیتی و خو کردن به آداب زندگی ناسالم!
به نظر میرسد جامعه در تمامی ابعاد زندگی اخلاقی و قانونمدار و مسئولانه سیری قهقرایی را آغاز کرده است. در رانندگی پایبند به قوانین نیستیم. در کسبوکار آنچه نسلها با عنوان اخلاق کاسبی شناخته میشد، کمرنگ شده و رو به فناست. سرقت -نه به شکل ربودن!- که در اشکال کمتر ملموسی مثل کمکاری و کم گذاشتن در وقت و کار و جنس و خدمات به پدیدهای فراگیر تبدیل شده است. دلهدزدی را در زیرپوستیترین شکل خود به کرات مشاهده میکنید. حیفومیل انرژی رویهای مرسوم است. و خواندن اخباری مانند خیانت، تقلب، اختلاس و فساد و رشوه و امثال آن دیگر مانند گذشته احساسی از تاسف یا خشم را در ما برنمیانگیزد. ظاهراً جامعهای که تصور میکرد ظرفیت رهبری اخلاقی جهان را دارد حالا مسیر اخلاق و قانونمداری را گم کرده است. ما تا همین چندی پیش، بسیاری از جوامع را به دلیل فشار بالای اقتصاد رقابتی و همگام شدن با استانداردهای زندگی مصرفگرایانه و شیوع رفتارهای فردگرایانه و منفعتطلبانه سرزنش میکردیم. حالا اما، خود به بیماری مشابهی دچار شدهایم؛ بیآنکه چرخ اقتصاد بچرخد یا سرعت رقابت، زندگی سلامت را برای افراد دشوار کرده باشد.
در یک نگاه کلی، به نظر میرسد زندگی در سلامت اخلاقی دشوار شده، زیرا «کدهای اخلاقی» مردم در حال دگرگونی است. یک کد اخلاقی را میتوان به عنوان مجموعهای از توافقها تعریف کرد که هر کدام از ما هنگام بزرگ شدن در محیطهایی مانند خانواده، مدرسه و جامعه به عنوان «کار درست» پذیرفتهایم. اخلاقیات و قوانین به روشهای نرم و ظریفی مانند داستانها و خاطراتی که میشنویم، و همچنین روشهای مستقیمتری مانند آموزش یا رفتارهای دیگران، در درون ما نهادینه میشود. در نهایت همه ما به قوانین یا هنجارهای اخلاقی خاصی متعهد میشویم و با آنها زندگی میکنیم. درست بودن یک رفتار قویترین عاملی است که میتواند تفکر و زندگی شخصی ما را هدایت کند و زمینهساز یک زندگی سالم شود.
اما در جامعهای که کدهای اخلاقی روبهزوال میگذارد و معنای درست و غلط جابهجا میشود چه اتفاقی میافتد؟ برای مثال دزدی کار اشتباهی است، اما اگر از پولدارها بدزدید اشکالی ندارد! کمکاری نادرست است اما اگر کارفرما حقوق شما را منصفانه نمیپردازد میتوانید از کارتان کم بگذارید. رد کردن چراغ قرمز و سرعت غیرمجاز قانونی نیست، اما وقتی همه بد رانندگی میکنند، شما هم میتوانید قوانین را نقض کنید. همه برای بیاخلاقی، یک توجیه اخلاقی پیدا کردهاند!
توجیه اخلاقی بیاخلاقی!
اما چه شد که ارزشهایی چون صداقت، قناعت و پاکدستی، جایشان را به منفعتطلبی، زیادهخواهی، دروغ و تقلب دادند؟ در میان همه پیشرانهای بیاخلاقی و زوال ارزشها در جامعه، اقتصاد را تا چه اندازه باید مقصر بدانیم؟
پیش از آنکه یقه فشارهای اقتصادی را بچسبیم و آن را متهم اصلی تشدید بیاخلاقی در جامعه معرفی کنیم بد نیست بدانیم اصلاً چگونه افراد دست به کارهایی میزنند که از نظر اخلاقی ناپسند است. آلبرت بندورا، روانشناس و استاد دانشگاه استنفورد میگوید: مردم معمولاً دست به اعمال ناپسند نمیزنند مگر آنکه جنبههای غیراخلاقی آن اعمال را برای خودشان توجیه کرده باشند. او این حالت را «غیرفعال کردن کنترل درونی» نامیده است. در این شرایط، برخی سازوکارهای روانشناختی-رفتاری میتوانند فرد را به سوی انجام رفتار غیراخلاقی سوق دهند. توجیه اخلاقی (این کار را به خاطر خانوادهام انجام میدهم)، تلطیف لغوی (رشوه نیست، هدیه گرفتهام)، تقسیم مسئولیت (تقصیر من نبود، فقط کاری را انجام دادم که از من خواسته شده بود)، مقایسه با دیگران (وقتی میلیاردها تومان اختلاس میشود، اسم کار من دزدی نیست)، مقصر دانستن قربانی (سرش را کلاه گذاشتم چون حقش بود؛ پولش از پارو بالا میرود) برخی از این سازوکارها هستند. به جز توجیه رفتار غیراخلاقی، ناآگاهی هم میتواند به نقض غیرعمدی اخلاقیات منجر شود، چرا که افراد ممکن است بهطور کامل از پیامدهای اعمال خود آگاه نباشند. اما این تمام داستان نیست. گاهی میدانیم با یک رفتار نادرست چه آسیبی به دیگران، جامعه یا محیط زیست میزنیم اما باز هم مرتکب رفتار اشتباه میشویم. برخی بحث نسبی بودن اخلاق را مطرح میکنند و میگویند در یک جامعه متنوع، باورهای متفاوت در مورد آنچه اخلاقی است میتواند باعث سردرگمی و نااطمینانی در مورد رفتار «درست» شود. پیچیدگی زندگی مدرن هم به این مشکل دامن میزند؛ گاهی خسته میشویم از اینکه در هر تصمیمی باید کدهای اخلاقی را مرور و رعایت کنیم!
اما به نظر میرسد «تضاد منافع» مهمترین عاملی است که میتواند فرد را از اصول اخلاقی خود دور کند. افراد اغلب با موقعیتهایی مواجه میشوند که منافع شخصی آنها با اصول اخلاقی در تضاد است. ایجاد تعادل میان منافع شخصی و تعهدات اخلاقی فرد را بر سر دوراهی قرار میدهد و همین امر -بهویژه در موقعیتهای پیچیده- میتواند تعیین مسیر «درست» را دشوار کند. اجازه بدهید عامل مهم دیگری را هم اضافه کنیم. شما برای پایبند ماندن به کدها و استانداردهای اخلاقی خود به ارزشهای قوی و جوامع حمایتکننده نیاز دارید که رفتار اخلاقی را تقویت میکنند. چه میشود اگر جامعه شما هم به جای حمایت از رفتارهای درست، مشوق نقض قانون و بیاخلاقی باشد؟
ردپای اقتصاد
بیتردید نمیتوان تنها دلیلِ دشواری زندگی سالم را بحران مالی و فشار اقتصادی دانست. سیستم خودکنترلی که به افراد میگوید چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، همواره تحت تاثیر عوامل مختلفی قرار دارد. بنابراین وقتی کسی دروغ میگوید، در خیابان زباله میریزد، گرانفروشی میکند رشوه میگیرد یا در ترافیک جاده لایی میکشد الزاماً تحت فشار مالی نیست. تحلیلگران اما میگویند محرومیت، مشکلات مالی و فقر، از جمله مهمترین عواملی هستند که میتوانند سیستم ارزشهای اخلاقی -فردی و اجتماعی- را به هم بریزند.
برای مثال، زمانی که افراد برای تامین ابتداییترین نیازهای خود از غذا و مسکن گرفته تا ایمنی و امنیت با چالشهای بسیاری مواجهاند ملاحظات اخلاقی اولویت خود را از دست میدهند. جالب است که حتی برخی مطالعات نقش تورم را در زوال اخلاق پررنگ میدانند؛ فشار ناشی از مدیریت امور مالی در دورانهای سخت اقتصادی میتواند قضاوت را مختل کند و به تصمیمات تکانشی منجر شود که از اخلاق یا قانون به دورند.
در سال 20۲۲ مطالعه جالبی در انگلستان انجام شد که نشان داد 65 درصد از خریداران بریتانیایی هنگام تصمیمگیری برای خرید، اولویتهای خود را تغییر دادهاند. برای مثال، 95 درصد از افراد هنوز هم به اهمیت کاهش مصرف پلاستیک واقف بودند ولی بیش از 34 درصد آنها میگفتند در مواجهه با افزایش هزینههای زندگی، بین خرید کردن در کیسههای نایلونی یا ساکهای پارچهای (که قابل استفاده مجدد، ولی گرانترند) ترجیح میدهند گزینه ارزانتر را انتخاب کنند!
اقتصاد به شیوههای دیگری هم اخلاق را مورد تهاجم قرار میدهد. مشکلات اقتصادی اغلب با دسترسی محدود به آموزش و شغل همراه است که میتواند راههای قانونی موفقیت را کاهش دهد. این کمبود فرصت ممکن است افراد را به سمت فعالیتهای غیرقانونی به عنوان وسیلهای برای دستیابی به اهداف خود سوق دهد. البته که محرومیت نباید رفتار غیراخلاقی را توجیه کند اما شواهد نشان میدهد وقتی افراد عملاً دچار محرومیت مالی میشوند، استانداردهای اخلاقی خود را با سختگیری کمتری اعمال میکنند. افرادی که احساس محرومیت بیشتری میکنند، بیشتر تمایل دارند برای بهدست آوردن منفعتی تقلب کنند و متقابلاً، کسانی را که برای رسیدن به منفعت تقلب میکنند، کمتر مورد قضاوت قرار میدهند. این همه، حاصل تغییر در استانداردهای اخلاقی مردم است: آنها باور میکنند که محرومیت، دلیل موجه و قابل قبولی برای بیاخلاقی است.
در برخی موارد هم مشکلات اقتصادی میتواند ارزشهای فرهنگی را تغییر دهد، به نحوی که «بقا» (سرقت یک تکه نان برای زنده ماندن به سبک ژان والژان!) بر آموزههای اخلاقی سنتی اولویت پیدا کند. علاوه بر این، در مناطق محروم افراد ممکن است از سوی دیگرانی احاطه شوند که رفتارهای مجرمانه انجام میدهند. در چنین جوامعی رفتار مجرمانه عادی تلقی میشود و میتواند توجیه اعمال غیراخلاقی را برای سایرین عادی کند، چرا که برای بقا یا مقابله با چالشهای مالی ضروری به نظر میرسد.
گرفتن حال سیاست!
برای شما هم پیش آمده که از سر لج و لجبازی قانونی را نقض کنید؟ عدم اعتماد به سیاستمداران میتواند برخی افراد را به سمت اینگونه رفتارهای افراطی سوق دهد. ممکن است به این نتیجه برسند که زیر پا گذاشتن قانون ابزاری ضروری برای دستیابی به خیر بزرگتر است، بهخصوص اگر احساس کنند به حاشیه رفتهاند یا شنیده نشدهاند. بیاعتمادی فراگیر به سیاستمداران میتواند چرخهای ایجاد کند که در آن بیاخلاقی و قانونشکنی به عنوان پاسخهای قابل قبولی به بیعدالتی تلقی میشود.
در واقع، اولین شرط حاکمیت قانون و پایبندی به کدهای اخلاقی، رعایت آن از سوی گروههای شغلی سیاسی یک جامعه است. ابتدا باید وضعکنندگان قانون خود تبعیت از آن را امری واجب، اجتنابناپذیر، محترم و مقدس بشمارند تا تعهد به این اصول برای مردم عادی، حتمی و قطعی تلقی شود. عادیسازی رفتارهای غیراخلاقی در بسیاری موارد منشایی جز فساد سیاسی ندارد. هنگامی که اعمال فاسد در میان رهبران سیاسی رایج میشود، میتواند این تصور را ایجاد کند که رفتار غیراخلاقی قابل قبول است و افراد را به تقلید از این اعمال در زندگی خود سوق دهد.
وقتی مردم احساس کنند که صاحبان قدرت ناسالماند، ممکن است سرخورده شوند و دیگر مسئولیتهای اخلاقی خود را گردن نگیرند. به علاوه، فساد اغلب با توزیع نابرابر منابع و فرصتها، سبب تشدید حس رنجش و احساس بیعدالتی میشود که میتواند معیارهای اخلاقی جمعی را از بین ببرد. در جامعهای که فرهنگ بدبینی گسترده غالب است افراد به این نتیجه میرسند که رفتار اخلاقی بیهوده است و پایبندی به قانون دستاورد و منفعتی ندارد. در چنین فرهنگی، اغلب مقامات و مسئولانی بر سر کارند که منافع فردی را بر منافع عمومی ترجیح میدهند و چرخهای از رفتارهای غیراخلاقی را در تمام سطوح جامعه تداوم میبخشند.
سلاحهای ازکارافتاده
سریال «برکینگ بد» را به خاطر دارید؟ انحطاط اخلاقی اغلب ناگهانی اتفاق نمیافتد؛ بلکه موذیانه نفوذ میکند. همه معتقدند در برابر این ویروس ایمنی دارند. اجازه بدهید در یک مثال فرضی خودتان را به کاراکتر اصلی داستان تبدیل کنید. شما کارمند مالی یک شرکت هستید. بهتدریج، متوجه میشوید که کلاهبرداری و تقلب در حسابها آسان است. بعد حفرههایی را در سیستم کشف میکنید. در مرحله بعد، حدس میزنید که کلاهبرداری شما به راحتی پنهان و کشفنشده باقی میماند. سپس، رفتار خود را توجیه یا منطقی و اخلاقی میکنید. به خودتان میگویید این فرصت خوبی است. با این کار دیگران مستقیماً متضرر نمیشوند. مدیران به من بدهکارند، چون کمتر از استحقاقم حقوق میگیرم! و... ادامه ماجرا. تصور میکنید وجدانی آگاه دارید و این روند بالاخره متوقف میشود؟ خیر. باید بگوییم مطالعات نشان میدهد که برخلاف تصور عمومی، رفتار غیراخلاقی باعث ایجاد عذاب وجدان نمیشود. برعکس، رضایت ایجاد میکند. علاوه بر این، از آنجا که موفقیت، موفقیت میآورد، معمولاً موفقیت رفتارهای غیراخلاقی هم تخلفات بیشتری به دنبال خواهد داشت. در واقع، برخی افراد متوجه میشوند که تقلب، کلاهبرداری و دروغ و سرقت به آنها احساس لذت و موفقیت میدهد (مگر اینکه دستگیر و مجازات شوند)!
فرقی نمیکند که کدام عامل را مقصر دور شدن از زیست سالم بدانیم: فقر، فشار اقتصادی یا فساد سیاستمداران! مهم، ازکارافتادن سازوکارهایی است که تا پیش از این میتوانست متضمن بقا و تداوم ارزشهای اخلاقی باشد. سادهتر بگوییم، همه ما در درون خود پلیسهای اخلاقی داشتیم که با نظارت بر خودمان و دیگران، اوضاع را تحت کنترل نگه میداشت و ضامن دوام و ثبات و انسجام و سلامت زندگی فردی و اجتماعی بود. در یک جامعه سالم این مهمترین ابزار حفاظت از استانداردهای اخلاقی است. اما به نظر میرسد دیگر نسبت به گفتن یا شنیدن دروغ و دیدن تقلب و کلاهبرداری حساسیت نداریم، یا از خشم و خشونت، یا فساد و رذالت آنگونه که باید برآشفته نمیشویم. اسلحههای اخلاقیمان دیگر کار نمیکند و حواس اخلاقی ما دیگر کارایی چندانی ندارد. نگرانی اصلی اینجاست؛ میتوان امیدوار بود که فقر و فساد کمتر شود، اما سلامتی ازدسترفته زندگیها، بعید است به این راحتی بازگردد! مولود پاکروان