|
کد‌خبر: 316921

مدال‌آوری در المپیک

کشورها چه سودی از مدال‌آوری در المپیک می‌برند؟ | عایدی مدال ملی

«ورزش قدرت تغییر جهان را دارد. قدرت الهام‌بخشی دارد. قدرت دارد آدم‌ها را به شکلی متحد کند که دیگر پدیده‌ها از انجامش عاجزند. با جوانان به زبانی که آنها می‌فهمند صحبت می‌کند.

«ورزش قدرت تغییر جهان را دارد. قدرت الهام‌بخشی دارد. قدرت دارد آدم‌ها را به شکلی متحد کند که دیگر پدیده‌ها از انجامش عاجزند. با جوانان به زبانی که آنها می‌فهمند صحبت می‌کند. در جایی که فقط ناامیدی وجود داشته باشد می‌تواند امید بیافریند. می‌تواند دختران ما را به زندگی بازگرداند. درس‌هایی که در ورزش می‌آموزیم با ما می‌مانند.» این حرف‌های نلسون ماندلاست. پدر ملت رنگین‌کمان و نماد مبارزه با نژادپرستی. مردی که عمرش را خرج مبارزه سیاسی کرد، این‌چنین در ستایش قدرت ورزش سخن می‌گوید، چون به اهمیت قدرت بی‌اندازه و منحصربه‌فرد ورزش نسبت به سیاست پی برده و اثر آن را در شفا بخشیدن به جامعه متلاشی‌شده آفریقای جنوبی و متحد کردن مردم کشورش دیده است. سال 1995 و زمانی که تنش شدید بر سر انتخاب ماندلا به عنوان اولین رئیس‌جمهور سیاهپوست آفریقای جنوبی رهاشده از چنگ آپارتاید جریان داشت، «مادیبا» پس از قهرمانی «اسپرینگ باکس» در جام جهانی راگبی با پیراهن و کلاه سبز سنتی تیم ملی کشورش پا به زمین چمن استادیوم «آلیس پارک» ژوهانسبورگ گذاشت تا قهرمانی را با پسران ملت جشن بگیرد. آن روز و در حالی که بازیکنان سفیدپوست تیم ملی، حیرت‌زده از حرکت ماندلا، دستان پیرمرد را می‌فشردند، انبوه تماشاگران که اکثرشان سفیدپوست بودند، شعار «نلسون! نلسون!» سر دادند تا ابتکار پیرمرد کهنه‌کار میدان سیاست در درک و استفاده از قدرت ورزش برای دنیا روشن شود.

تجربه نشان داده که هرگاه عدم ایمان جامعه به یکپارچگی (چه در میان نهادهای وابسته به دولت‌ها و حتی مخالفان آنها، چه ارگان‌های اقتصادی و ایدئولوژیک و مردم) افزایش می‌یابد، گرایش به دیدن فعالیت تیم‌های ورزشی و ورزشکاران آن جامعه، معنا و غنای آن جامعه را افزایش می‌دهد. در این مواقع، چشم‌ها به دنبال چیزی است که نمایانگر «ما» و حتی بزرگ‌تر از ماست تا هم‌افزایی به دنبال داشته باشد و بتواند به عنوان یک چراغ راهنما عمل کند. ورزش با وجود تمام ضعف‌ها و ناکامی‌های درونش، یکی از قوی‌ترین راه‌ها برای تاثیرگذاری مثبت بر افراد و جوامع است. قدرت منحصربه‌فرد شخصیت‌ساز و توانایی‌اش در «ایجاد پل‌های اجتماعی و شکستن موانع فرهنگی» چنان شاخص است که دیگر بخش‌های جامعه حتی نمی‌توانند به نزدیکی‌های آن هم برسند و نهادی است که با پیوند دادن دوباره مردم با ارزش‌های محبوبشان یعنی «نجابت، فروتنی و درستکاری»، امید را در جوامع بارور می‌کند و آینده را می‌زاید. نقطه اوج این پیوندها و هم‌افزایی‌ها هر چهار سال در المپیک‌ها به نمایش گذاشته می‌شود.

چرا کشورها دنبال موفقیت در المپیک هستند؟

«نقش حیاتی ورزش در کاهش تعارض»، یکی از دلایل ایجاد بازی‌های المپیک بوده است؛ در قرن نهم قبل از میلاد، اوراکل در دلفی به ایفیتوس، پادشاه آلیس توصیه کرد که یک مسابقه ورزشی مسالمت‌آمیز را برای پایان دادن به درگیری مسلحانه‌ای که در آن زمان گریبان یونان را گرفته بود، آغاز کند. ایفیتوس حمایت همتایان خود را جلب کرد و سنت آتش‌بس المپیک را بنا نهاد که به موجب آن هر چهار سال یک‌بار تمام درگیری‌های منطقه‌ای به مدت هفت روز قبل و بعد از بازی‌ها پایان می‌یافت تا ورزشکاران، خانواده‌های آنها و تماشاگران بتوانند به محل المپیک رفت‌و‌آمد کنند و از آن لذت ببرند.

با گذشت زمان، رهبران جهان همچنان از ورزش به عنوان وسیله‌ای برای بازگشایی گفت‌وگوهای دیپلماتیک و ژست‌های آشتی‌جویانه جهانی استفاده می‌کنند. یکی از شناخته‌شده‌ترین نمونه‌ها «دیپلماسی پینگ‌پنگ» چین است که به موجب آن، حکومت شرقی در آوریل 1971 از بازیکنان آمریکایی برای برگزاری یک دوره مسابقه نمایشی در چین دعوت کرد. این اولین‌بار پس از سال 1949 بود که به آمریکایی‌ها اجازه ورود به چین داده می‌شد. کمتر از یک سال بعد از این رویداد، رئیس‌جمهور نیکسون با انجام سفری تاریخی به چین، 25 سال بدون ارتباط با چین را خاتمه داد و راهی به سوی برقراری مجدد روابط دیپلماتیک در سال 1979 باز کرد. این نمود بسیار روشنی از توانایی آغاز و هدایت گفت‌وگوی بین‌المللی از سوی متفکران چینی بود که به ‌عنوان «قدرت گفتمانی» هم توصیف شد. پیوندی که بین جایگاه کشورها بر روی سکوها و موفقیت در صحنه‌های بین‌المللی وجود دارد، موجب شده تا کشورها به اعتبار المپیک اهمیت دهند، زیرا رهبران آنها بر این باورند که جایگاه بالاتر به آنها کمک می‌کند تا مسیر هموارتری در جاده‌های سیاست پیدا کنند. این همان مفهومی است که «جوزف نای» استاد دانشگاه هاروارد آن را رایج کرد و «قدرت نرم»، نامید. برخلاف قدرت سخت (مانند ثروت یا قدرت نظامی)، قدرت نرم از «جذابیت فرهنگ، آرمان‌های سیاسی و سیاست‌های یک کشور» ناشی می‌شود.

البته ماهیت قدرت در روابط بین‌الملل بیشتر به توانایی در متعادل‌سازی شرایط مذاکره مربوط است تا انباشتن مدال‌های طلا، اما آنچه حکومت‌ها و جوامع از برتری نمایندگان خود در المپیک‌ها عایدشان می‌شود، به همین «توانایی در متعادل‌سازی شرایط مذاکره» کمک می‌کند و به همین ترتیب، رویدادهای بزرگ ورزشی بر روابط بین‌الملل هم تاثیر می‌گذارد و موجب می‌شود تا حکومت‌ها از رویدادی مانند المپیک در چانه‌زنی‌های دیپلماتیک خود یا وارد آوردن فشار بر رقبای سیاسی‌شان استفاده کنند؛ چنان‌که مثلاً بلوک‌بندی جهان به شرق و غرب و «جنگ سرد» بین شوروی و ایالات‌متحده چنان در دهه‌های 1960 به بعد اوج گرفت که حتی در المپیک 1972، زمانی که ایالات‌متحده در فینال بسکتبال مردان به اتحاد جماهیر شوروی برخورد، بحث‌وجدل ناشی از اعتراض تیم ایالات‌متحده به نتیجه بازی و امتناع از پذیرش مدال نقره از سوی آمریکایی‌ها، مناقشه‌ای بزرگ را رقم زد و یکی از عواملی شد تا رهبران دو ابرقدرت به گرفتن میزبانی بازی‌های المپیک هم چنگ بیندازند تا قدرت خود و متحدانشان را به «بلوک رقیب» ثابت کنند. در این راه و به شکلی دوئل‌گونه، بازی‌های المپیک 1980 مسکو و 1984 لس‌آنجلس از سوی طرفین و متحدان آنها تحریم شد و دوقطبی‌های سیاسی-ورزشی شکل گرفت. بنابراین، در حالی که دیپلماسی ورزشی می‌تواند تفاهم و همکاری بین‌فرهنگی را ارتقا دهد، اما همیشه هم ابزار موفقی برای دیپلماسی عمومی نبوده؛ ورزش ممکن است احساسات ناسیونالیستی را تشدید و رقابت‌های بین‌دولتی را شعله‌ور کند و به «جنگ با ابزارهای دیگر» تبدیل شود.

دو پژوهشگر ورزشی به نام‌های مایک دنیس و جاناتان گریکس بر اساس همین موارد نتیجه گرفته‌اند که تصمیم یک کشور برای برپایی چنین «مگا‌رویدادی» به شدت یک تصمیم سیاسی است که اتفاقاً از سوی جامعه بین‌المللی درک و به رسمیت هم شناخته می‌شود؛ رهبران کشورها امیدوارند که اعتبار انباشته‌شده از طریق رقابت‌های ورزشی بتواند به کسب حمایت بیشتر در داخل و جذب مشروعیت بیشتر در سطح بین‌المللی منجر شود و این‌چنین است که قدرت‌های مشتاق، از برتری ورزشی‌شان برای نشان دادن استقلال و جایگاه سیاسی، اجتماعی خود استفاده می‌کنند. به عنوان نمونه، آلمان شرقی، بر اساس برتری ورزشی‌اش در رقابت‌های مختلف توانست هویتی جدا از آلمان غربی و اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کند.

اما از سوی دیگر، موفقیت ورزشی ملی معمولاً نمایانگر جوامع پیشرفته‌تر و مرفه‌تر هم هست. کشوری که در فراهم کردن امکانات ورزشی و مربیان برای اکثر مردمش پیشگام است (چیزی که هم در کشورهای بلوک سرمایه‌داری و هم سوسیالیستی دیده می‌شود)، یا مانند اکثر کشورهای دموکراتیک، در ارائه مراقبت‌های بهداشتی و امکانات آموزشی همگانی برای همه مردم تلاش دائم دارد، شانس بیشتری هم برای کسب رتبه‌های بالا در جدول مدال‌های المپیک خواهد داشت. در واقع «ثروتمند بودن» و «دموکراتیک بودن» مترادف با «تحصیل‌کرده بودن» و «ورزشکار بودن» هستند و عموماً بخشی از یک چیز به حساب می‌آیند. اکثر مردم در کشورهای ثروتمند فرصت (بیشتری) برای ورزش کردن دارند و خب طبیعی است که بالا رفتن سطح زندگی و رفاه، شانس مدال‌آوری را هم بالا ببرد. این در حالی است که افراد کمتری در کشورهای فقیرتر از این شانس برخوردارند. چیزهایی مثل استثناهای رایج میان دوندگان آفریقایی، یا فوتبالیست‌های فقیر برزیلی را فعلاً فراموش کنید. بسیاری از فقرای جهان، پتانسیل المپیکی شدن یا مدال‌آوری‌شان را قبل از تولد (به دلیل فقر و پیامدهایش) از دست داده‌اند و موفقیت کشورهای فقیرتر -مانند کنیا، اتیوپی و جامائیکا- در المپیک‌ها، بیشتر به خاطر کسب مدال در چند رشته مانند دوومیدانی است که «ارزان» به حساب می‌آیند و به شکل اتفاقی با ژنتیک ورزشکاران آن کشورها هم تناسب دارد. بنابراین تصادفی نیست که چین بزرگ، قبل از رشد اقتصادش چندان در المپیک‌ها موفق نبود، اما پس از رشد اقتصاد و حرکت به سوی یک جامعه نسبتاً باز و دموکراتیک اقتصادی، سیاسی، به شکلی مداوم در جدول مدال‌های المپیک بالا رفته و موفقیت به دست آورده است.

«قدرت نرم» در خدمت «منافع شخصی و جمعی»

«قدرت نرم» را توانایی شکل دادن به ترجیحات دیگران و واداشتن آنان به انجام آنچه شما می‌خواهید (از راه جذب بدون به کار گرفتن پول یا نیروی نظامی) هم تعریف می‌کنند که به سه منبع اصلی «فرهنگ، ارزش‌های سیاسی و سیاست خارجی» متصل است. دیپلماسی فرهنگی با استفاده از فرهنگ برای تحقق اهداف قدرت نرم از راه دیپلماسی عمومی به کار گرفته می‌شود و کشورها، شهرها و جوامع از ورزش برای دیپلماسی عمومی و برندسازی برای دستیابی به اهداف اجتماعی، سیاسی و مالی و بهبود وجهه کشور استفاده می‌کنند. قرار گرفتن در معرض بین‌المللی، تمرکز بر فرهنگ و ارزش‌های صلح‌آمیز در ورزش، آن را به ابزاری مفید برای کشورها تبدیل می‌کند تا از قدرت نرم برای دستیابی به اهداف بین‌المللی و بهبود دیپلماسی عمومی خود استفاده کنند. بنابراین، دیپلماسی ورزشی هم یک نوع دیپلماسی عمومی محسوب می‌شود که نه‌تنها ماهیتی جهانی دارد، بلکه شامل بسیاری از بازیگران و شبکه‌ها نیز می‌شود. دیپلماسی عمومی با تقویت اعتماد و ارتقای روابط سازنده و در عین حال پیشبرد اهداف سیاست خارجی با کاربرد نوعی از قدرت نرم، به جذب حداکثری کمک می‌کند و بر توانایی دولت‌ها برای دستیابی به اهداف دیپلماتیک خود تاثیر می‌گذارد. کشورها از دارایی‌های فرهنگی یا ارزش‌های سیاسی خود برای جذب دیگران استفاده می‌کنند و ورزش به یک راه اصلی برای انجام این کار تبدیل شده است. دیپلماسی ورزشی چه در صحنه‌ای بزرگ مانند المپیک و چه در جهت ارتقای روابط میان دو کشور، نقش فزاینده‌ای در سیاست بین‌المللی ایفا می‌کند. ورزش، زبان قابل فهم برای تمام جهان است. تفاوت نژادی، رنگ‌ها و حتی مقصد هم مهم نیستند؛ تبادلاتی مانند المپیک، ما را از طریق ورزش به هم متصل و از این زبان مشترک جهانی استفاده می‌کنند. به همین دلیل هم هست که بسیاری از دراماتیک‌ترین وقایع روی‌داده در المپیک‌ها اصلاً به پیروزی‌ها مربوط نمی‌شود و بیشتر به خود عنصر رقابت یا مسائل مرتبط به آنها مربوط است. مثلاً جنجال شکل‌گرفته در مسئله مرد یا زن بودن «آیمن خلیف»، بوکسور الجزایری در المپیک امسال، یا انصراف «سیمون بایلز» از شرکت در فینال ژیمناستیک تیمی زنان در المپیک 2020 به دلیل ترومای شدید ناشی از تعرض جنسی یکی از مربیان او در سال‌های گذشته و عواقب بعد از آن، از این جمله‌اند.

اگر اندازه‌گیری «قدرت نرم» را عاملی برای شمارش مدال‌ها بدانیم، شاید تصمیم بایلز در سال 2020 ضربه‌ای به اعتبار ایالات‌متحده تلقی شود (چون شانس کسب مدال برای آمریکا را به شدت کاهش داد و موجب برتری روس‌ها -که اتفاقاً به دلیل محرومیت روسیه، با پرچم کمیته بین‌المللی المپیک به مسابقات آمده بودند- شد)، اما همان‌طور که آلیسون میکم در «فارین پالیسی» نوشت، صدای شخصیت‌هایی مانند بایلز بسیار واضح‌تر از صدای سازمان‌های رسمی المپیک شنیده شد و اهمیت برخورد قاطعانه با معضل تعرض جنسی و جلوگیری از افزایش آن در دنیا را چنان به گوش جهان رساند که شاید اهمیتش از کسب مدال طلا برای بایلز (و آمریکا) هم بیشتر شد. بنابراین، «قدرت نرم» علاوه بر کارکرد کشوری و جهانی، کارکرد فردی هم می‌تواند داشته باشد و کسانی که «قدرت نرم» تولید می‌کنند -از ورزشکاران گرفته تا بازیگران و فعالان- می‌توانند به تنهایی هم از آن استفاده کنند. طبیعی است که این اقدام آنها در تضاد با منافع کشور قرار می‌گیرد، ولی همچنان که عدالت و منفعت همواره در تضاد قرار دارند، حتی اقدامات فردی شخصیت‌های برجسته در بیان حقایق ناخوشایند، خودبه‌خود به برتری جامعه و سود جمعی هم می‌انجامد.

سایمون کوپر، نویسنده برجسته ورزشی، اقتصادی که مطالعات و نوشته‌هایش در رسانه‌های بزرگ بین‌المللی خوانندگان بسیاری دارد، در یکی از جدیدترین مقالاتش در فایننشال‌تایمز نوشته بود: «در پاریس به دیدن یک بازی حساس تنیس میان دو دختر کروات و اوکراینی رفته بودم. در حالی که مسابقه در یک لحظه پرتنش بود، بازیکن کروات روی خط سرویس، از بازی دست کشید و بازی متوقف شد. دلیل، تشویق بلند و طولانی جمعیت بود. البته کسی نه او را تشویق می‌کرد و نه حریف اوکراینی‌اش را. تماشاگران فرانسوی رقابت حساس تنیس را رها کرده بودند تا فینال یکی از رشته‌های شنا را از طریق گوشی‌های تلفن همراهشان ببینند و با فریادهای «لئون! لئون!»، پیشاپیش کسب یک طلای دیگر برای لئون مارشان را جشن بگیرند. المپیک پاریس به کشور میزبان کمک کرد تا با برانگیختن «حس موفقیت جمعی» که من از زمان مهاجرت به اینجا در سال 2002 نظیرش را ندیده بودم، یک‌بار دیگر به یکپارچگی نزدیک‌تر شود.» کیست که نداند، فرانسه‌ای که میزبانی المپیک 2024 را بر عهده داشت، امسال چه روزهای پرتنشی را از سر نگذرانده و مکرون جوان با چه چالش‌های بزرگی از جمله افزایش «ضدیت اجتماعی و شکاف ملی» روبه‌رو نبوده است. و چه چیزی بهتر از مدال‌های المپیک می‌توانست به التیام این زخم‌های بزرگ کمک کند؟ آن شب، آن هواداران فرانسوی که مارشان را تشویق می‌کردند، علاوه بر تشویق قهرمان خود برای کسب یک طلای دیگر، یک «جامعه ملی» را هم تشویق می‌کردند و مارشان آن شب در «جامعه‌ای برنده» شنا می‌کرد. وحید نمازی 

 

 

source: تجارت فردا