طرز تفکر | معرفی کتاب طرز تفکر
اگه میخوای خودتو از افکار منفیات دور کنی این کتاب رو بخون | معرفی کتاب طرز تفکر
کتاب طرز فکر برای چه کسانی مناسب است؟اگر منفینگر هستید و میخواهید کمی مثبتتر باشید، کتاب طرز فکر را بخوانید.
معرفی کتاب طرز فکر
کتاب طرز فکر برای چه کسانی مناسب است؟اگر منفینگر هستید و میخواهید کمی مثبتتر باشید، کتاب طرز فکر را بخوانید.
تغییر طرز فکر برای تحقق توانمندیها
کتاب طرز فکر برای کسانی است که میخواهند موفق باشند و در مسیر رشد و تعالی قرار بگیرند. کارول دوک در این کتابِ پرفروش آمازون، دو نوع طرز فکر را معرفی میکند: طرز فکر ثابت و طرز فکر رشد. او توضیح میدهد که چرا طرز فکر رشد برای موفقیت لازم است و چگونه میتوانید با استفاده از ابزارهایی ساده از طرز فکر ثابت دوری کنید.
دربارهی کتاب طرز فکر
بسیاری از نویسندگان کتابهای حوزهی موفقیت به مردم توصیه میکنند که مثبت بیندیشند تا همه چیز در زندگی بهتر پیش برود. اما واقعیت زندگی با پیشنهادهای کتابهای «بهاصطلاح» موفقیت زمین تا آسمان فرق دارد. شاید بعد از خواندن ابتدای کتاب طرز فکر (Mindset)، با خود فکر کنیم که این کتاب هم در کنار همان کتابهای زرد روانشناسی قرار میگیرد. اما کارول دوک (Carol Dweck) با مثالهایی خاص و ملموس، ما را با نظریهای علمی آشنا میکند. نظریهای که با شواهد آن بسیار برخورد داشتهایم.
سالها قبل کارول دوک و همکارانش به نظردانشجویان و دانشآموزان دربارهی موفقیت و شکست علاقهمند شدند. آنها مشاهده کردند که گروهی از دانشجویان بعد از گرفتن نمرهی کم در یک امتحان، برای امتحان بعدی با قدرت بیشتری درس میخوانند و بعضی دیگر، خود را برای همیشه شکستخورده فرض میکنند. دکتر دوک بعد از بررسی رفتار هزاران دانشآموز و دانشجو، نظریهی اصلی کتاب طرز فکر را پیدا کرد. وی به این نتیجه رسید که همهی افرد به دو دسته تقسیم میشوند: دستهای که طرز فکر ثابت دارند و دستهای که طرز فکر رشد دارند.
افرادی که طرز فکر ثابتی دارند، فکر میکنند هوش ثابت است و هیچ تغییری نمیکند. یک فرد باهوش همیشه باهوش است و یک شخص احمق، همواره احمق خواهد ماند. افرادی که همیشه به خود سرکوفت میزنند و عقیده دارند که به هیچ جا نمیرسند، در این دسته قرار میگیرند. آنها از چالشها و موانع فراری هستند و تلاش را بیفایده میدانند. این افراد باور دارند که بازنده به دنیا آمدهاند و بازنده از دنیا خواهند رفت. پس چرا خودشان را بیهوده به زحمت بیندازند؟
دستهی دومی که در کتاب طرز فکر معرفی شدهاند، افرادی هستند که به رشد و توسعهی هوش عقیده دارند. آنها همواره در حال یادگیری هستند، خودشان را به چالش میکشند و بعد از مواجهه با شکست، دست از تلاش نمیکشند. این افراد میدانند که موفق میشوند، اعتمادبهنفس بیشتری دارند و شادتر و سالمتر هستند. کارول دوک در این کتاب راز موفقیت این افراد را فاش میکند.
پیشرفتهای اخیر در مطالعات علوم اعصاب به ما نشان دادهاند که مغز بسیار انعطافپذیرتر از آن چیزی است که فکر میکنیم. تحقیقات این حوزه نشان میدهد که اتصال بین نورونها با یادگیری و تجربهی چیزهای جدید تغییر میکند. هر چقدر که بیشتر تمرین کنیم، شبکههای عصبی ارتباطات جدیدی ایجاد میکنند، اتصالات پیشین را تقویت مینمایند و به انتقال اطلاعات سرعت میدهند. کارول دوک با استفاده از این پژوهشها، رابطهی بین طرز فکر و موفقیت را توضیح میدهد. اگر باور داشته باشیم که مغز رشد میکند، رفتار متفاوتی بروز میدهیم.
سؤال اصلی کتاب طرز فکر این است: آیا میتوانیم ذهنیت و طرز فکر را تغییر دهیم؟ اگر جواب مثبت است، چگونه میشود این کار را انجام داد؟ کارول دوک مطالعات خود را با این سؤال شروع میکند و بعد از انجام تحقیق بسیار، به این نتیجه میرسد که ما واقعاً میتوانیم طرز فکر ثابت یک فرد را به طرز فکر رشد تغییر دهیم و با انجام این کار، انگیزه و موفقیت را بیشتر کنیم. برای مثال به دانشآموزان پایهی هفتم یک کلاس نشان داده شد که هوش انعطافپذیر است و با تلاش و تمرین، شاهد رشد مغز خواهیم بود. با گذشت زمان، نمرات ریاضی این کلاس بهطور چشمگیری افزایش یافت. همچنین معلمان بهجای اینکه به کودکان بگویند که باهوش هستند، از سختکوشی و تلاش آنها قدردانی کردند. و اینچنین بود که تواناییها و دستاوردهای دانشآموزان افزایش یافت. کارول دوک در کتاب خود، مثالهای بیشتری را پیش چشم خوانندگان میآورد.
کتاب طرز فکر برای چه کسانی مناسب است؟
اگر منفینگر هستید و میخواهید کمی مثبتتر باشید، کتاب طرز فکر را بخوانید. کارول دوک این کتاب را برای والدین، معلمان و کارآفرینانی نوشته که میخواهند خود و دیگران را به موفقیت برسانند.
در بخشی از کتاب طرز فکر: تغییر طرز فکر برای تحقق توانمندیها میخوانیم
تابستان گذشته من و همسرم به مزرعهای تفریحی رفتیم. تجربهی بسیار جدیدی بود؛ چون هیچکداممان تا آن وقت اسبها را از نزدیک لمس نکرده بودیم. یک روز برای کلاس آموزش ماهیگیری با طعمهی مصنوعی ثبتنام کردیم. استاد این کلاس ماهیگیر هشتادسالهی جالبی شبیه گاوچرانها بود. او یادمان داد چطور نخ قلاب ماهیگیری را پرتاب کنیم و بعد هم ما را به حال خودمان رها کرد.
خیلی زود متوجه شدیم یادمان نداده چطور تشخیص دهیم ماهی قزلآلا کی طعمه را گرفته است (آنها نخ را نمیکشند؛ باید حواسمان به حبابهای روی آب باشد)، وقتی قزلآلا طعمه را میگیرد چهکار کنیم (قلاب را بهسمت بالا بکشیم)، یا اگر معجزهای شد و به این مرحله رسیدیم چطور قزلآلا را بگیریم (ماهی را در امتداد آب بکشیم؛ آن را در هوا بالا نیاوریم). خب، زمان گذشت و پشهها آمدند؛ اما خبری از قزلآلا نبود. هیچکدام از دهها نفرمان کوچکترین پیشرفتی نکردیم. ناگهان من گل کاشتم. قزلآلای سربههوایی محکم طعمهام را گرفت و ماهیگیر که اتفاقی همان جا بود، ادامهی کار را برایم توضیح داد. من یک قزلآلای رنگینکمانی گرفته بودم.
واکنش شمارهی یک: همسرم دیوید با ذوق بهسمتم دوید و گفت: «زندگی با تو خیلی هیجانانگیزه!»
واکنش شمارهی دو: آن شب وقتی برای صرف شام به غذاخوری رفتیم، دو مرد پیش همسرم آمدند و گفتند: «دیوید، در چه حالی؟» دیوید مبهوت به آنها نگاه کرد. اصلاً نمیدانست دربارهی چه صحبت میکنند. البته که نمیدانست. او فکر میکرد ماهیگیری من هیجانانگیز بوده است. اما من دقیقاً منظور آنها را میدانستم. آنها انتظار داشتند دیوید احساس ضعف و سرخوردگی کند. بعد توضیح دادند که موفقیت من دقیقاً همین احساس را برایشان ایجاد کرده است.