|
کد‌خبر: 311008

مرگ ایوان ایلیچ | لئو تولستوی

معرفی کتاب مرگ ایوان ایلیچ | کتابی راجع به مرگ و فناپذیری انسان

یک شاهکار ادبی و داستانی که به شکلی ملموس به موضوع مرگ‌اندیشی و ارزش زندگی می‌پردازد. کتاب مرگ ایوان ایلیچ نوشته‌ی لئو تولستوی زندگی مردی را روایت می‌کند که در زندگی اجتماعی موفق است، اما در برابر مرگی که به زودی از راه خواهد رسید دچار چالش و فروپاشی تفکر می‌شود. گفتنی‌ست این کتاب در فهرست برترین کتاب‌های داستانی تاریخ ادبیات به انتخاب انجمن کتاب نروژ قرار گرفته است

معرفی کتاب مرگ ایوان ایلیچ

یک شاهکار ادبی و داستانی که به شکلی ملموس به موضوع مرگ‌اندیشی و ارزش زندگی می‌پردازد. کتاب مرگ ایوان ایلیچ نوشته‌ی لئو تولستوی زندگی مردی را روایت می‌کند که در زندگی اجتماعی موفق است، اما در برابر مرگی که به زودی از راه خواهد رسید دچار چالش و فروپاشی تفکر می‌شود. گفتنی‌ست این کتاب در فهرست برترین کتاب‌های داستانی تاریخ ادبیات به انتخاب انجمن کتاب نروژ قرار گرفته است.

معرفی کتاب خاطرات یک آدمکش | درباره کتاب خاطرات یک آدمکش

کتاب مرگ ایوان ایلیچ داستان قاضی صاحب منصب روسی، ایوان ایلیچ است و ماجرای کتاب با مرگ او آغاز می شود.

این کتاب راجع به مرگ و فناپذیری انسان است. چالش اصلی داستان از شروع بیماری لاعلاج ایوان آغاز می شود. بیماری که او را به سمت مرگ سوق می دهد. مرگی که تنها حقیقت موجود در زندگی است و از هیچ بنی بشری دور نیست.

همانطور که ارسطو می گوید: “لایوس انسان است، انسان فانی است. پس لایوس فانی است.” این جمله ی ساده را هم ما میدانیم هم ایوان ایلیچِ داستان. ولی انگار هیچ کس به معنای واقعی باورش ندارد.

ایوان در زندگی اش یک قاضی ریاکار و ظاهر طلب بوده، کسی که زندگی و حتی ازدواجش را ماشین وار و با منطق مطلق پیش میبرد، بدون هیچ احساسی. و جوری به زندگی چسبیده بود که انگار هیچ وقت قرار نیست بمیرد.

مانند همه ی اطرافیان ریاکارش که بعد از مرگ ایوان تنها به فکر گرفتن صندلی خالی ایوان بودند و خوشحال از اینکه هنوز زنده اند و این ایوان است که مرده، نه آنها!

درباره کتاب مرگ ایوان ایلیچ 

ایوان وقتی به مرگش نزدیک می شود، مراحل انکار، ترس، خشم، انزجار و در آخر پذیرش را پشت سر می گذارد.

ابتدا نمی خواهد مرگش را قبول کند، به زندگی گذشته و لذت های بچگی اش چنگ می زند، مرگ را شبیه چاهی می بیند که انتهایش تاریکی مطلق است.

ولی رفته رفته مرگ آینه ای مقابل زندگی پیشین خودش می شود، اشتباهاتش را مثل پتکی به صورتش میکوبد و او را به خودشناسی می رساند.

ایوان در راه رسیدن به مرگ، مراحل معرفت و شناختش را طی می کند. و در آخر، انتهای همان چاه سیاهی که انتظارش را می کشید، روشنایی را میابد.

تالستوی در این کتاب از مرگ به عنوان ابزاری برای نشان دادن ارزش زندگی استفاده کرده است و چه خوب و دقیق هم کارش را بلد بوده. “ایوان ایلیچ” که معادل واژه اش “انسان فانی” یا همان “آدمیزاد” است، تک تک ما انسان ها هستیم، بدون استثنا. و سرنوشت زندگی ایوان ایلیچ، سرنوشت بشر است. که همه طرز زندگی اشتباهی را پیش میگیریم، و وقتی بوی مرگ به مشاممان خورد، همه ی ما به این سوال برمیخوریم که “آیا واقعا زندگی کرده ام؟” و انگار چیزی بهتر از مرگ، نمیتواند نشانگر زندگی ما باشد.

قطعا جنگ و صلح و آناکارنینا، شاهکارهای تالستوی هستند، ولی این کتاب بخاطر حجم تقریبا کم و نثر روانی که دارد شروع مناسبی برای آشنایی با ادبیات تالستوی است.

اقتباس‌های سینمایی و فرهنگی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ

از این کتاب بیش از صدها نمایش، فیلم و سریال اقتباس شده است که از جمله مشهورترین آن‌ها می‌توان به فهرست فیلم‌های زیر اشاره کرد:

  • یک مرگ ساده به کارگردانی الکساندر کایدانوفسکی (1985)
  • زیستن (ایکیرو) به کارگردانی آکیرا کوروساوا (1952)
  • Living به کارگردانی الیور هرمانوس (2022)
  • Ivans Xtc به کارگردانی برنارد رز (2000)
  • گام آخر به کارگردانی علی مصفا (1384)

جوایز و افتخارات کتاب مرگ ایوان ایلیچ

  • جزو فهرست برترین کتاب‌های داستانی تاریخ ادبیات به انتخاب انجمن کتاب نروژ
  • جزو فهرست 100 کتاب تأثیرگذار کلاسیک بر ادبیات قرن بیستم به انتخاب حلقه‌ی منتقدان کتاب اروپا

نکوداشت‌های کتاب مرگ ایوان ایلیچ

  • یکی از شکوه‌مندترین آثار ادبی تمام دوران‌ها؛ همه‌ی ما به زندگی و مرگ جور دیگری فکر خواهیم کرد اگر مرگ ایوان ایلیچ را بخوانیم. (کاتلین کلاهسی، سردبیر سایت ادبی سون پوند)

  • شاید بتوان مرگ ایوان ایلیچ را مهم‌ترین اثر کلاسیک داستانی درباره‌ی مرگ دانست؛ این کتاب از فلسفه‌ی نویسنده‌ی خود درباره‌ی مرگ تغذیه می‌کند و به همین دلیل بسیار پخته و مهیب است. (نیویورکر)

  • مرگ ایوان ایلیچ شناخته‌شده‌ترین اثر تولستوی پس از جنگ و صلح است. این رمان یکی از الهام‌بخش ترین آثار ادبی است که تابه‌حال نوشته شده است. خیره‌کننده، سخت و بی‌رحمانه. (روزنامه‌ی گاردین)

کتاب مرگ ایوان ایلیچ برای چه کسانی مناسب است

این کتاب به‌عنوان یک شاهکار ادبی یک انتخاب مناسب برای علاقه‌مندان به ادبیات و رمان‌های کلاسیک به‌ویژه ادبیات روسی است.

با لئو تولستوی بیشتر آشنا شویم

لئو تولستوی متولد 1828 و درگذشته در سال 1910 یکی از بزرگ‌ترین و مشهورترین نویسندگان تمام زمان‌ها است. او در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد و تا دوران میان‌سالی نیز به‌عنوان یک معتقد سرسخت مذهبی در آیین مسیحیت شناخته می‌شد؛ او از نیمه‌ی دوم عمر خود، با دگرگونی فکریْ دیگر یک مذهبی سرسخت نبود. این نویسنده‌ی نام‌دار دو بار در سال‌های 1902 و 1906 نامزد دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات و سه بار در سال‌های 1901، 1902 و 1909 نامزد جایزه‌ی صلح نوبل شد، اما هیچ‌گاه این جایزه را دریافت نکرد. معنویت، اخلاق و مرگ‌اندیشی از محوری‌ترین درون‌مایه‌های آثار تولستوی است که تاکنون الهام‌بخش نویسندگان بسیاری در سراسر جهان بوده. از مهم‌ترین آثار او می‌توان به کتاب‌های «جنگ و صلح»، «آنا کارنینا» و «مرگ ایوان ایلیچ» اشاره کرد.

در بخشی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ می‌خوانیم

زندگى را در خانه‌ى جدید شروع کردند و وقتى خوب مستقر شدند و به جاى جدید خو گرفتند، چنان‌که معمولاً چنین است، دیدند که فقط یک اتاق کم دارند و نیز درآمدشان، گرچه فوق‌العاده زیاد شده بود، اگر اندکى فقط پانصد روبل بیشتر مى‌بود دیگر نقصى در زندگى‌شان نمى‌ماند. در آغاز کار که هنوز خوب مستقر نشده بودند و چیزهایى مانده بود که بخرند یا سفارش دهند، و این یا آن مبل را جابه‌جا، یا فلان و بهمان را باهم جور کنند، احساس بسیار خوشایندى داشتند. گرچه اختلاف‌نظرهایى میان زن و شوهر باقى بود ولى هر دو به قدرى خشنود بودند و کارهاى کردنى به قدرى زیاد بود که بى‌جدال زیاد باهم کنار مى‌آمدند. وقتى دیگر کارى باقى نماند که کرده شود زندگى اندکى رنگ ملال گرفت و احساس کمبود آشکار شد. اما رفته‌رفته آشنایى‌هایى پیدا مى‌شد و عادت‌هایى پدید مى‌آمد و زندگى‌شان هر طور بود پر مى‌شد.

ایوان ایلیچ صبح را در دادگاه مى‌گذرانید و براى ناهار به خانه مى‌آمد و ابتدا از این روال رضایت داشت و شادکام بود، هر چند که زندگى از اندکى دل‌آزارى خالى نبود، که تازه آن هم سرچشمه‌اش همین خانه بود. (کوچک‌ترین لکه روى سفره یا پارچه‌ى دیوارپوش، یا بریدن ریسمان پرده و از این نوع سخت به خشمش مى‌آورد. به قدرى براى آراستن خانه رنج برده بود که اندکى ضایع شدن صورت ظاهر آن برایش سخت دردناک بود.) اما به‌طور کلى زندگى‌اش طورى مى‌گذشت که به عقیده‌ى او بایسته بود، یعنى باآسودگى و لذت و باآبرومندى. ساعت نه از خواب برمى‌خاست، قهوه‌اش را مى‌نوشید و روزنامه‌اش را مى‌خواند، بعد اونیفورم قضاوت به تن مى‌کرد و به دادگاه مى‌رفت و آن‌جا طوق اسب عصارى آماده بود و فورا بر گردنش مى‌افتاد.