دولتمردان مرفه
الگوی دولتمردان مرفه و مردم فقیر چه عواقبی دارد؟ | تنها در خانه
تشدید مناسبات تیولداری و سرمایهداری دولتی که بهطور مشخص به پررنگتر شدن الگوی «دولتمردان مرفه و مردم فقیر» منجر شده، نگرانیهای زیادی در جامعه ایران ایجاد کرده است. در روزهای گذشته افشای برخی داراییهای چهرههای معروف، موجی از اعتراضها را در شبکههای اجتماعی و رسانهها ایجاد کرد. البته این اولینبار نیست که شاهد اتفاقاتی از این دست هستیم.
در همین حال هر روز بر میزان اظهارنظرهای مقامات رسمی مبنی بر لزوم تحمل شرایط موجود از سوی مردم افزوده میشود و در مقابل، شبکههای اجتماعی پر است از اعتراض مردمی که معتقدند ناز و نعمت سیاستمداران روزافزون است. با وجود چنین شکافی، سیاستمداران مردم را به آرامش دعوت میکنند و وعده میدهند که «آثار دستاوردهای ما به تدریج در سفره مردم نمایان میشود». چنین مضامینی در سخنان سیاستمداران بارها و بارها تکرار شده است. آنها معتقدند مردم در گذشته و بیشتر از همه در دهه 60 صبورتر از حال حاضر بودند و مشکلات سیاستگذاران را بیشتر درک کردند. در همین حال ناظران میگویند دلیل انباشت سرمایه اجتماعی در دهه 60 و همراهی غالب مردم با ساختار سیاسی این بوده که میان مردم و سیاستمداران به اندازه امروز شکاف وجود نداشته و ابعاد فساد هم به اندازه امروز نبوده است.
هرچه هست، ناظران از وجود شکافی بزرگ میان مردم و سیاستمداران سخن میگویند و معتقدند ادامه این وضعیت بسیار نگرانکننده است و تشدید چنین شکافی میتواند عواقب زیانباری به دنبال داشته باشد. در شرایطی که روزبهروز بر بیگانگی سیاسی اقشار مختلف جامعه با سیاستمداران افزوده میشود، نارضایتیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در حال افزایش است و تابآوری مردم این روزها بیش از هر زمان دیگری پایین آمده، انتشار چنین اخبار گاه و بیگاهی همچون بنزین بر آتش خشم آنان است. این خشم که در سالهای گذشته به شکلهای مختلف همواره خود را در آمارها و شواهد داخلی و خارجی نشان داده در نهایت به سمتی نشانه خواهد رفت که عاقبت خوشی نخواهد داشت. همانطور که طی سالهای گذشته نیز شاهد آن بودیم این روزها مردم اتفاقات مختلف را به راحتی از سر نمیگذرانند و در برابر تصمیمات مختلف از سوی دولت واکنشهایی نشان میدهند که یادآور فنری است که سالها فشرده شده و حالا ممکن است به هر سویی برود. اما این تفکر یا بهتر است بگوییم ایدئولوژی که از پیش از انقلاب به وجود آمد و بر مبنای آن با ثروت و ثروتمندی و سرمایهداری زاویه نشان داد و در ادامه فقر را محترم شمرد چگونه به جایی رسید که حالا برخی از حامیان آن تفکر، ثروت خود را پنهان میکنند و در تریبونهای مختلف همچنان بر آن راه تاکید دارند؟ در این مقاله که با مشورت و راهنمایی مریم زارعیان، جامعهشناس و پژوهشگر، نوشته شده به مخاطرات تعمیق شکاف مردم و سیاستمداران میپردازیم و تلاش میکنیم به این سوال پاسخ دهیم که برای به پایان رساندن الگوی دولتمردان مرفه و مردم فقیر چه راهی پیشروی حاکمیت وجود دارد.
ستایش فقر
در مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده است: «اقتصاد وسیله است نه هدف. در تحکیم بنیادهای اقتصادی، اصل، رفع نیازهای انسان در جریان رشد و تکامل اوست نه همچون دیگر نظامهای اقتصادی تمرکز تکاثر ثروت و سودجویی، زیرا در مکاتب مادی، اقتصاد خود هدف است و بدین جهت در مراحل رشد، اقتصاد عامل تخریب و فساد و تباهی میشود ولی در اسلام اقتصاد وسیله است و از وسیله انتظاری جز کارایی بهتر در راه وصول به هدف نمیتوان داشت.»
با چنین مقدمهای سالهاست که در ایران اصل بر ستایش فقر و ستیز با ثروت و ثروتمندان است. در فیلمهای مختلف صداوسیما معمولاً کارخانهداران، تولیدکنندگان و... شخصیتهای منفی داستان هستند و البته این همه ماجرا نیست. مسوولان در تریبونهای مختلفی از جمله نماز جمعه مردم را به تحمل فقر، خوردن وعدههای کمتر غذایی، صرفهجویی و تحمل فشارها تشویق میکنند. کاندیداها در فیلمهای انتخاباتی خود زندگی سادهای را به نمایش میگذارند و ادعا دارند موجودی حساب اندکی دارند، برخی از نمایندگان مجلس هم میگویند مستاجر هستند. این اظهارنظرها گاه به حدی غیرواقعی و فکاهی است که تا سالها دستمایه طنز میشود و در خاطرهها میماند. همه ما هنوز یادمان هست که محمود احمدینژاد سال 86 و در واکنش به گرانیها گفت گوجه در محله ما ارزانتر است!
ایران قبل از انقلاب اسلامی به گروه کشورهای جهان سوم تعلق داشت و اقتصاد آن از بسیاری ناهنجاریهای ویژه این گروه، از جمله سوءمدیریت و ریختوپاش و فساد، رنج میبرد. بهعلاوه عضویت ایران در باشگاه مهمترین تولیدکنندگان نفت در جهان، در همان حال که امکانات ارزی قابل ملاحظهای را در اختیار کشور قرار میداد، زمینه پیدایش بلندپروازیهای کاذب را در هیات حاکمه به وجود میآورد و کجرویها و عدم تعادلهایی را ایجاد میکرد که در ادبیات اقتصادی بهعنوان مظاهر «بیماری هلندی» توصیف شدهاند. در همین زمان انقلاب اسلامی بر پایه یک ایدئولوژی شکل گرفت که سر عناد با بورژوازی و ثروتمندی داشت و در مقابل زندگی ساده و قناعت را رواج میداد. این ایدئولوژی گرچه بنابر شرایط موجود در آن زمان جواب داد و توانست ایدههای مختلف را با خود همراه کند اما صاحبنظران معتقدند در ادامه جامعه باید به مسیر خود ادامه میداد چرا که امروز پافشاری بر این موضوع برای ما فایدهای ندارد. همانطور که شاهد فاصله گرفتن برخی سیاستمداران ایرانی از زندگیهای ساده و همراه با قناعت هستیم دیگر نمیتوان از مردم خواست با ماندن در زیر خط فقر و دستوپنجه نرم کردن با چالش فراهم کردن حداقلهای معیشتی به آن ایده وفادار بمانند. اما متاسفانه حکومتهای ایدئولوژیک اصولاً ایدئولوژی را با حکمرانی خود ترکیب و فکر میکنند باید آن را در هر حالتی حفظ کنند و اگر ایدئولوژی تغییر کند کل ماهیتشان دچار اختلال میشود. اما پافشاری بر برخی از مسائلی که عملاً با منفعت عمومی جامعه در تضاد هستند، بدون در نظر گرفتن درست یا غلط بودن آن در نهایت نهتنها منفعت عمومی را به خطر میاندازد بلکه ساختار سیاسی موجود را نیز تهدید میکند.
مردم همراه
اما مردم همیشه اینقدر به سیاستمداران بیاعتماد نبودند. در زمان جنگ و آنگاه که ساختار سیاسی به عنوان حکومتی نوپا درگیر یک نزاع خارجی آن هم به درازای هشت سال شد مردم با تمام توان پای کار آمدند، جوانترها به جنگ رفتند، نوجوانها با دستکاری شناسنامه و بزرگ کردن سنشان خود را به خط مقدم رساندند؛ زنها بافتنی بافتند، کنسرو درست کردند، لباس و غذا تهیه کردند و همه را به جبههها فرستادند و خلاصه همه پای کار بودند. هرکس هر آنچه در توان داشت میگذاشت و کشور در یک آمادهباش کلی بود. آن هم در حالی که رفاه در حداقل ممکن بود و مردم ساعتها در صف نفت و سایر نیازهای روزمره خود بودند و آژیر قرمز همیشه در کمین آنها بود. به اعتقاد برخی جنگ عراق علیه ایران دو ویژگی برجسته و مهم داشت: تاکید بر دفاع از مرزهای اعتقادی و مشارکت همه مردم از تمام اقشار جامعه از زبانها و فرهنگها و حتی با اعتقادات مختلف. مردم ماندند، جنگیدند، شهید شدند و شهید دادند، برخی از خانوادهها نه یک نفر و دو نفر. اعتماد تازه جوانهزده در دل مردم به حدی قوی بود که جانشان و جان عزیزانشان را پای آن گذاشتند. اما چه شد که با گذشت زمان این نهال تازه اعتماد به جای جان گرفتن و قوی شدن روزبهروز زرد و زردتر شد و امروز جز ساقهای باریک و شکننده چیزی از آن باقی نمانده است. چه شده که مردمی که روزی به پشتیبانی از حکومت خود در برابر بیگانه ایستادند امروز فوجفوج از کشور مهاجرت میکنند. اعتماد، مهمترین سرمایه اجتماعی هر دولت که شکلگیری و ادامه حیات آن نیازمند ممارست و صرف زمان است، روزبهروز به واسطه سیاستهای غلط و رفتارهای در تناقض با گفتار مسوولان از بین رفت. اما مسوولان در این سالها چه کردند که مردم نهتنها برای سالهای اخیر بلکه برای اعتمادی که در سالهای جنگ داشتند هم خود را سرزنش میکنند؟
آن کار دیگر در خلوت
زندگی واقعی برخی از سیاستمداران امروز مثال بارز آن بیت از غزل حافظ است که میگوید «واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند /چون به خلوت میروند آن کارِ دیگر میکنند».
به لطف شبکههای اجتماعی در سالهای اخیر جلوهای از زندگی برخی از سیاستمداران و آقازادهها عیان شده که به بیاعتمادی مردم دامن زده است. یکی از نمونههای جنجالی این اتفاق سفر خانواده محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی، به ترکیه برای خرید سیسمونی بود که جنجال وسیعی ایجاد کرد. این موضوع که تا هفتهها با هشتگ سیسمونی گیت در توئیتر دستمایه انتقاد و طنز قرار گرفت تنها یکی از هزاران اتفاقی است که نشان از تفاوت آنچه برخی سیاستمداران میگویند و آنچه واقعاً انجام میدهند دارد.
علاوه بر این گاه و بیگاه فیلمهای متعددی که از زندگی فرزندان مسوولان در کشورهای دیگر یا نحوه زندگی آنها در داخل منتشر میشود موضوعی است که در دهه اخیر در مقابل ایدئولوژی دعوت به قناعت و سادهزیستی پررنگ شده است.
در درجه اول باید پاسخ این سوال را روشن کرد که ثروتمند بودن سیاستمداران مساله خوبی است یا بد؟ اصولاً ثروت ثروتمندان که بخشی از آنها نیز سیاستمدار هستند محل مشکل نیست و لطفی در اینکه بخواهیم همه با هم فقیر شویم وجود ندارد. مساله اصلی اینجاست که بخشی از جامعه به شدت فقیر شده و بخش دیگر از فقر آن بخش ارتزاق کرده و وضعیت بهتری دارد. تورم فزایندهای که معیشت تعداد زیادی از افراد جامعه را با مخاطرات جدی مواجه کرده است به مذاق عدهای دیگر که آنها را با عنوان کاسبان تورم در اقتصاد میشناسیم حسابی خوش آمده است و هر روز بر ثروت آنها میافزاید.
بنابراین راهکار این نیست که سیاستمداران را از میان فقرا انتخاب کنیم و بگوییم هرچه فقیرتر بهتر. بلکه راهکار این است که سیاستمداران تصمیمات عقلانی بگیرند تا وضعیت کلیت جامعه بهبود پیدا کند چرا که اگر وضعیت کل جامعه بهبود پیدا کند نابرابری موجود کمرنگ میشود. اما تا زمانی که جامعه به واسطه تورمی که در نتیجه تصمیمات نادرست سیاستمداران به وجود آمده هر روز فقیرتر میشود و از سوی مقابل تصمیمسازان خود از این تصمیمات تاثیر منفی نمیگیرند و هزینه تصمیمات نادرست را افراد فقیر جامعه به تنهایی میپردازند مردم به مسوولان بیاعتماد خواهند بود. بنابراین طبیعتاً مشکل جامعه با ثروتمندی سیاستمداران نیست، آنچه مردم را آزار میدهد و بر نارضایتی آنها میافزاید در درجه اول رفتار متناقض مسوولان است. مردم چگونه میتوانند به آن دسته از سیاستمدارانی که در تریبونهای مختلف همواره ادعا کردهاند زندگی سادهای دارند، کارگرزاده هستند، با حداقل حقوق زندگی میکنند، مستاجرند و... و در مقابل شواهدی از زندگیهای پرزرقوبرق آنها منتشر میشود اعتماد کنند؟
موضوع اصلی فقری است که در نتیجه سیاستهای غلط دامن مردم را گرفته. فقری که در نتیجه تورم افسارگسیخته دامن حدوداً نیمی از جمعیت ایران را گرفته آشی است که همین سیاستمداران برای مردم پختهاند. داستان وقتی تراژیکتر میشود که میبینیم ثروت برخی از راه کاسبی از تورم و در واقع به قیمت فقیرتر شدن مردم بهدست میآید.
چرا کار به جایی رسیده که در تریبون نماز جمعه یک شهر از مردم خواسته میشود وعدههای غذایی خود را کم کنند و اشکنه بخورند؟ طبیعتاً وضعیت بحرانی اقتصاد. چون جامعهای که در آن رفاه حداقلی از جمله آموزش، بهداشت، درمان و... برای همه رایگان است و تورم روزانه افزایش نمییابد، با سوءتغذیه دستبهگریبان نیست و... نیازی هم به قناعت در وعدههای غذایی ندارد. اما یک دولت برای اینکه بخواهد این مساله را حل کند نباید وانمود کند که خود نیز درگیر فقر است، مستاجر است، ناهار سادهای میخورد، پراید سوار میشود و... باید پذیرفت که فقیر بودن افتخار ندارد. سیاستمداران باید مسیر را برای افراد شایسته و کسانی که میتوانند با تصمیمات عقلانی جامعه را به مسیر درستی راهنمایی کنند باز کرده و با خرد جمعی به سمت جامعه توسعهیافته پیش بروند. وضعیتی که ما امروز درگیر آن هستیم منحصربهفرد نیست، روزگاری همین کشورهای خاورمیانه و حاشیه خلیجفارس وضعیت به مراتب بدتری داشتند اما امروز فرسنگها از ما جلوتر هستند. چرا؟ چون با جامعه جهانی ارتباط سازنده برقرار کردند و به جای دشمنی با سایرین از ارتباط
برد-برد با دنیا منفعت کسب کردند. این دشمنی که سالهاست بر آن اصرار داریم برای جامعه عایدی جز اینکه همگی با هم فقیر میشویم و کسی که ثروت دارد نیز باید آن را پنهان کند و وانمود کند فقیر است، ندارد. در جامعهای که ثروتمندی تقبیح میشود و نظام اقتصادی آن با تولیدکننده و کارآفرین سر ستیز دارد، عده اندکی با ابزار تورم از جیب کلیت جامعه ارتزاق کرده و هر روز فربهتر میشوند و تولیدکنندگان آن نیز عطای تولید را به لقایش میبخشند. در نتیجه جامعه از توسعه بازمیماند و عده کثیری هر روز فقیرتر و ناراضیتر میشوند.
هزینه تناقض
اما الگوی دولتمردان مرفه و مردم فقیر چه عواقبی دارد؟ در شماره 458 مجله تجارت فردا که در تیرماه سال گذشته به چاپ رسید از قول تقی آزادارمکی، جامعهشناس نوشتیم:
«...ما در گذشته فقیر شدیم ولی بیاخلاق نشدیم، فقیر شدیم اما همسایهمان را نکشتیم. دیگری همسایه ما را کشت. مغول آمد از ثروتمند تا فقیر از مسلمان تا نامسلمان همه ما را کشت اما ما همسایههایمان را به خاطر فقر نکشتیم. داراها کمک کردند و فقرا تحمل کردند و از بحران عبور کردیم، اما امروز شرایط به هم ریخته است. امروز کدام ثروتمند ایرانی حاضر است پول خود را به دولت بدهد تا دولت برای برونرفت از این شرایط سرمایهگذاری کند؟ این اتفاق در دوره مصدق افتاد، مصدق اعلام میکند، ثروتمندان پول میریزند و نمیگذارند کشور در نتیجه تحریم انگلیس زمین بخورد. اما الان ثروتمندان پول خود را به دوبی و امارات و آمریکا میبرند و کسی حاضر نیست کمک کند. سرمایهگذار ملی باید هزاربار اعتماد کند حتی اگر هزار بار کلاه سرش رفته باشد. سرمایهگذار ملی برای مملکت مانند پدر و مادر است برای فرزند، باید همیشه سرویس بدهد حتی اگر بچه هر روز اذیتش کند. یک رجل را اگر هر روز به زندان ببرند باز باید حرف حق بزند نه اینکه مهاجرت کند. کدام ثروتمند ملی که ثروت خود را از این حکومت و نظام سیاسی و جامعه ایرانی به دست آورده امروز حاضر است پول بدهد برای کنترل گروه فقیر جامعه. پول بدهد به مرجع تقلید خودش یا به خیریه؟ چرا این اتفاق نمیافتد؟ مشکل فروپاشی اخلاقی است. همیشه آنجا که دولتها زمین خوردند سرمایهداران ملی نجاتبخش جامعه بودهاند. در ماجرای انقلاب انگلستان زمانی انگلیس انقلاب نمیکند و انقلاب نکردنش خود انقلابی میشود که اجازه نمیدهد توده به خیابان بریزد. بورژوازی و فئودالها و نوع مناسباتی که با اشراف پیدا میکنند مناسبات اجتماعی را تغییر میدهد ولی جامعه ایرانی چطور است؟ پروژه شاه شکست خورد و انقلابیون قوی شدند. چرا؟ متمولان این کشور انقلاب را کلید زدند. همه ثروتمندان پولهای خود را از کشور بردند و رژیم سقوط کرد. چطور ممکن است هر روز دولت کارخانههای بسته را باز کند اما هنوز کارخانه بسته وجود داشته باشد و تولید نداشته باشیم؟ چون شما بورژوازی ملی را سرکوب کردید و آن را پدیده زشتی جلوه دادید. بورژوازی ملی ما حاضر نیست پول بدهد اما ما ادعای حکومت مردمی داریم. در حکومت مردمی توده باید تحمل کند، طبقه متوسط باید معنای جدید تولید کند و بورژوای ما امروز باید ثروتشان را برای ملت توزیع کنند. اما الان بورژوا ثروت خود را تقسیم نمیکند، طبقه متوسط هم که سکوت کرده و خب توده هم معترض میشود. پول و فکر و انرژی با هم است. وقتی کارخانهها تعطیل میشود، مطبوعات و دانشگاه کنترل میشود و بورژوا هم پول خود را در جایی مصرف میکند که به نفع مردم نیست وضعیت همین میشود.»
بنابراین بزرگترین عاقبتی که الگوی سیاستمدار ثروتمند و مردم فقیر برای جامعه دارد از بین رفتن سرمایه اجتماعی برای حکومت است. این مساله به شدت بر سرمایه اجتماعی یک جامعه تاثیر میگذارد و باعث افول شدید آن میشود. سرمایه اجتماعی به عنوان مفهومی که در دو دهه گذشته وارد ادبیات نظری جامعه علمی شده از نگاه پییر بوردیو، جامعهشناس و مردمشناس سرشناس فرانسوی، اینگونه تعریف میشود: «مجموعه منابع حقیقی یا بالقوه مرتبط با مالکیت شبکه پایداری از روابط کموبیش نهادینهشده بر اساس آشنایی و پذیرش متقابل.» نگاه او به این مفهوم، نگاهی ابزاری است و مبتنی بر سود مالکان سرمایه اجتماعی و «ایجاد هدفمند روابط اجتماعی با قصد خلق این منبع» است.
زمانی که مردم یک جامعه به حکمرانان خود بیاعتماد شوند و تلاشی هم برای جلب مجدد این اعتماد نشود دولتها و حاکمان سرمایه اجتماعی را از دست خواهند داد. در بررسی اقدامات دولتها طی چند سال گذشته و در عرصههای مختلف میبینیم که آن سرمایه اجتماعی و اعتمادی که بین مردم نسبت به یکدیگر و بین مردم و حکمرانان آنها وجود دارد و کلید بسیاری از مشکلات جامعه است در جامعه ما تقریباً از بین رفته است و به همین دلیل است که امروز با چالشهای متعددی در عرصههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... مواجهیم.
یک ساختار سیاسی به میزانی از اعتماد و تایید از سوی افراد جامعه برای اجرای تصمیمات و سیاستهای مختلف خود نیاز دارد که به نظر میرسد آن اعتماد و تایید امروز در ایران وجود ندارد. برای مثال در کشور ما قیمت یک لیتر بنزین از یک لیتر آب معدنی به مراتب ارزانتر است و میتوان گفت بنزین تقریباً رایگان در کشور ما توزیع میشود. این در حالی است که از طرفی دولت با کسری بودجه مواجه است و از سوی دیگر با آلودگی هوا و ترافیک شدید، قاچاق بنزین، مصرف بیرویه بنزین و... مواجه هستیم اما دولت تا اطلاع ثانوی نمیتواند قیمت بنزین را واقعی کند، رشد قیمت بنزین را متناسب با تورم تنظیم کند یا دستکم قیمت آن را سالانه افزایش دهد و ما شاهد بودیم که افزایش قیمت بنزین در آبان 98 تبعات اجتماعی گستردهای برای دولت داشت. چرا؟ چون جیب دولتها از سرمایه اجتماعی تهی شده و مردم دیگر اعتمادی به دولتمردان ندارند. دولتها طی سالهای متمادی و به واسطه تصمیمات غلط، سیاستهای نادرست و عدم صداقت با مردم رفتهرفته اعتمادی را که مردم به آنها داشتند از دست دادهاند و حالا نمیتوانند حتی تصمیمات درستی هم بگیرند و این موضوع فقط به بنزین محدود نمیشود، قیمت گاز، برق، آب خانگی و... نیز به همین منوال است. وقتی مردم به دولت اعتماد نداشته باشند دولت نمیتواند در هیچ حوزهای هیچ تصمیمی که کوچکترین فشار را به مردم بیاورد اتخاذ کند و جامعه روزبهروز دچار مشکلات بیشتری خواهد شد و منابع خود را از دست میدهد. ما به دلیل سوءمصرف خیلی از منابع امروز به نقطه بحرانی نزدیک شدهایم اما دولت امکان اتخاذ تصمیماتی که این وضعیت را بهبود ببخشد ندارد. این موضوع دلایل مختلفی دارد که بخشی از آن هم اقتصادی است اما حتی اگر شرایط اقتصادی مردم هم به گونهای باشد که بتوانند افزایش قیمت بنزین یا سایر انرژیها را تحمل کنند آن را نمیپذیرند چرا که مردم به دولت اعتماد ندارند. مردم نمیدانند پولی که از محل واقعی شدن قیمتها عاید دولت میشود صرف چه خواهد شد. مردم نمیدانند منابعی که از محل صرفهجویی آنها حاصل میشود به کجا و با چه قیمتی صادر خواهد شد. مردم نمیدانند مالیاتی که میدهند کجا خرج میشود و... در واقع اطمینانی که در دهههای گذشته وجود داشته به قدری در این سالها دچار فرسایش شده که میتوان گفت چیزی از آن باقی نمانده است.
متاسفانه چوب این بیاعتمادی را نهتنها دولت که خود مردم هم میخورند. در نتیجه سرمایه ارزشمند اجتماعی که دولت آن را از دست داده مردم در بلایای مختلف بیسرپناه شدهاند. برای مثال زمانی که بحرانی طبیعی مانند زلزله، سیل و... اتفاق میافتد سرمایه اجتماعی و اعتماد میتواند بسیار کمککننده باشد؛ هم برای افزایش تابآوری مردم و هم همدلی و همکاری برای بهبود شرایط پیشآمده. بنابراین در جامعهای که سرمایه اجتماعی قوی دارد گروههای مختلف و نهادهایی که میتوانند کمککننده باشند مانند سلبریتیها و سازمانهای مردمنهاد مختلف و... در کنار هم قرار میگیرند و همافزایی در اقدامات آنها به وقوع میپیوندد، اما در جامعهای که اعتماد و سرمایه اجتماعی در نتیجه اقدامات دولتها طی دهههای مختلف از بین رفته است هرکس ساز خود را میزند و اقدامات کمککننده نیز گاهی همدیگر را خنثی میکنند. برای مثال در مقایسه زلزله کرمانشاه و ترکیه میبینیم که در زلزله ترکیه سلبریتیها، نهادهای مختلف، خیریهها و... در جهت کمک به دولت برای گذر از دوران پیشآمده کمک کردند، ولی در زلزله کرمانشاه به دلیل بیاعتمادی موجود به دولت هرکس خود در جهتی برای بهبود وضعیت موجود حرکت کرد و همه به یکدیگر و در نهایت به دولت بیاعتماد بودند. در این شرایط مردم آسیبدیده تحمل کمتری دارند، نمیتوانند به وعدههایی که برای بهبود وضعیت آنها داده میشود اعتماد کنند و هرکس تلاش میکند گلیم خود را از آب بکشد.
یکی دیگر از جلوههای بارز کاهش سرمایه اجتماعی را که نشان از کاهش مقبولیت سیاستمداران نیز دارد میتوان در صفوف رای دید. بنابر آمار رسمی شرکت مردم در انتخابات دوره اخیر با کاهش قابل توجهی روبهرو بوده است.
پژوهشهای متعدد نشان میدهد که با توجه به سه مولفه «پایگاه اجتماعی»، «محرکهای محیطی» و «ویژگیهای شخصیتی»، شهروندان ایرانی در کنار نبود احزاب و سازمانهای بسترساز مشارکت سیاسی، و ویژگیهای هیجانی که بهوسیله تبلیغات و رسانههای اپوزیسیون داخلی و خارجی مانع حضور حداکثری آنها شده بود، از مشکلات مهم و تاثیرگذاری چون تورم، شکاف طبقاتی، بیکاری و افزایش مشکلات
اقتصادی-معیشتی به شکل معناداری ناراضی بودند. مجموعه این عوامل هم به ناامیدی شهروندان از بهبود وضع موجود دامن زد و هم اثربخشی انتخابات ریاستجمهوری و چرخش نخبگان در رفع مشکلات را در نگاه آنها کاهش داد.
خلاصه آنکه پول چرک کف دست نیست. در نتیجه ثروتمندی، تولیدگری و کارآفرینی آن هم در بستر مناسبی که به لطف سیاستهای مناسب اقتصادی و روابط هوشمندانه و برد-برد با دنیا فراهم آمده جامعه به سمت توسعه حرکت میکند. در یک جامعه توسعهیافته اغلب مردم از رفاه مناسبی برخوردارند و حداقلها برای همه فراهم است. در چنین جامعهای رفتهرفته سطح رضایتمندی مردم از حکومت افزایش یافته و خود را در تعیین سیاستهای سرنوشتساز دخیل میدانند. در چنین جوامعی که سیاستها بر اساس دموکراسی اتخاذ شده و مسائل مختلف به رای گذاشته میشود مردم در جامعه احساس سودمندی میکنند، خود را از حکومت و حکومت را از خود جدا نمیدانند، بنابراین مالیات را هر چند زیاد، بهموقع پرداخت میکنند چون میدانند صرف رفاه خودشان میشود، در انتخابات مختلف شرکت میکنند، چون میدانند نظر آنها محترم و اثرگذار است، در مصرف منابع مختلف صرفهجویی میکنند، چون میدانند دولت این منابع را برای نسلهای آینده ذخیره خواهد کرد، در حفظ محیط زیست، شهر، اموال عمومی و... کوشا هستند، چون آسیب زدن به آنها را نوعی اعتراض اجتماعی نمیدانند.
سادهزیستی و قناعت در همه کشورها وجود دارد و اتفاقاً در کشورهای توسعهیافته از سوی مردم بیشتر جدی گرفته میشود اما به این دلیل که ساختار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... در مسیر درستی حرکت میکند. انسجام اجتماعی وجود دارد و مردم به یکدیگر و نسبت به دولتها بیاعتماد و بیگانه نیستند. به تصمیمات دولتهای خود اعتماد دارند چرا که برای آنها اثبات شده معمولاً نفع آنها نیز مدنظر قرار میگیرد. در این کشورها دولت به مثابه یک نیروی خارجی تمامیتخواه دیده نمیشود، بلکه برای خدمت به مردم روی کار آمده است.
طبیعتاً این وفاداری دوطرفه است و به همان میزان که دولت به مردم، مردم نیز به دولت خود وفادارند. در برابر هجوم بیگانگان پشت دولت میایستند، مشکلات داخلی را تاب میآورند و در این راه به همان میزان که دولتها پای کار باشند پای کار خواهند بود. اما الگویی که برخی سیاستمداران ایران پیش گرفتند، این شکافی که به سبب منفعتطلبی بین مردم و خود ایجاد کردهاند و این سطح از نارضایتی که به وجود آوردهاند باعث شده تا مردم را روزبهروز از خود دورتر کرده و آن قدرتی را که به واسطه مورد تایید بودن از طرف مردم برای یک دولت قابل حصول است رفتهرفته از دست بدهند. انتهای این راه برای دولت و مردم دستاوردی جز تنهایی نخواهد داشت، یک تنهایی عمیق که در نتیجه از بین رفتن انسجام اجتماعی و بیگانگی سیاسی مردم اگر نگوییم رقم خورده دستکم نشانههای متعددی از آن دیده میشود.