|
کد‌خبر: 295960

قتل پسر بچه | قتل پسر بچه توسط نامادری

نامادری بی رحم پسر بچه ۴ ساله را به قتل رساند | ضربات متعدد دمپایی جان پسر بچه را گرفت

یک پسر بچه چهارساله توسط نامادری خود با ضربات متعدد دمپایی به قتل رسید

یک پسر بچه چهارساله توسط نامادری خود با ضربات متعدد دمپایی به قتل رسید

جسد پسرکوچولو در پزشکی قانونی مورد بررسی قرار گرفت و کارشناسان پزشکی قانونی علت مرگ را خونریزی مغزی به خاطر اصابت جسم خارجی اعلام کردند و همین کافی بود تا محمد از شیما به اتهام قتل فرزندش شکایت کند.

با گفتن این دو کلمه راهی زندان میشوید | هشدار این دو کلمه را نگویید

۱۰ آبان‌ماه سال گذشته محمد در حالی که پسر ۴ ساله‌اش را در آغوش گرفته بود پای در بیمارستان تبریز گذاشت و با التماس‌هایش از پزشکان برای نجات جان پسرش کمک خواست.

تیم‌های پزشکی وارد عمل شدند، اما تلاش پزشکان برای نجات جان این پسربچه بی‌فایده بود و پسرکوچولو تسلیم مرگ شد و ماجرا به پلیس مخابره شد.

کارآگاهان در تجسس‌های فنی و بررسی نظریه پزشکان در بیمارستان پی بردند که پسرکوچولو به خاطر ضربات متعدد به سرش به کام مرگ فرو رفته است و همین کافی بود تا انگشت اتهام به سمت نامادری این پسربچه برود.

بازپرس ویژه قتل پس از بررسی‌های فنی دستور بازداشت نامادری پسربچه را که شیما نام دارد صادر کرد و مأموران به سراغ زن جوان رفته و وی را هدف تحقیق قرار دادند.

کودک‌آزاری مرگبار

شیما شوکه و بهت‌زده بود و باور نداشت پسر شوهرش به کام مرگ فرو رفته است و از همان ابتدای بازجویی‌ها در خصوص گذشته خود و چگونه آشنا شدنش با محمد صحبت کرد تا اینکه به روز تلخ رسید.

زن جوان به مأموران گفت: دو فرزند ۹ و ۱۰ ساله دارم و مدتی قبل از همسرم جدا شدم، اما نمی‌دانستم با تنهایی چه کنم، بنابراین تصمیم به ازدواج گرفتم تا تکیه‌گاهی برای خود و فرزندانم داشته باشم.

وی افزود: پسر محمد لاغر و نحیف بود و با اینکه ۴ سال داشت، اما وزنش کمتر از ۱۱ کیلو بود و همیشه با گریه‌هایش بهانه‌گیری می‌کرد.

زن جوان ادامه داد: روز حادثه به خاطر دردی که در قفسه سینه‌ام داشتم به دکتر رفتم که پزشکان با بررسی مدارک پزشکی‌ام آب پاکی را روی دستم ریختند و عنوان کردند به احتمال زیاد مبتلا به سرطان سینه شده‌ام. دنیا روی سرم خراب شده بود، طلاق و ازدواج مجدد، بزرگ کردن فرزندان خودم و همسر دومم و حالا سرطان. زندگی‌ام را که ورق می‌زدم فقط بدبختی بود که در آن می‌دیدم و روز خوشی در آن نبود.

شیما در حالی که اشک می‌ریخت، گفت: حال بدی داشتم و با باری از غم و غصه به خانه بازگشتم. محمد در خانه نبود و پسرش مدام گریه می‌کرد. هر چه با او صحبت کردم که آرام شود بی‌فایده بود و همه چیز دست به دست هم داد و از کوره در رفتم و در یک لحظه عصبانی شدم و دمپایی که به پا داشتم را درآوردم و ۴ ضربه به سر پسربچه زدم و ضربه پنجم را که به سرش زدم ناگهان پسر همسرم از هوش رفت و سپس به محمد زنگ زدم و با هم او را به بیمارستان رساندیم که پزشکان پس از تلاش برای نجات او اعلام کردند به کام مرگ فرو رفته است.