ایران زمین | ایران زمین در ایرلند | ایران و ایرلند
ایرانزمین در ایرلند | همراهی تاریخی دو واژه ایران و ایرلند
شاید، امروزه، کمتر کسی مطلع باشد و یا بپذیرد که «ایرانزمین»، روزگاری، جایگاهی ویژه در میان شاعران و نویسندگان ایرلندی داشته است
شاید، امروزه، کمتر کسی مطلع باشد و یا بپذیرد که «ایرانزمین»، روزگاری، جایگاهی ویژه در میان شاعران و نویسندگان ایرلندی داشته است. جوزف لِنون، نویسنده کتاب شرقشناسی ایرلندی، در سرآغاز کتاب خود مینویسد ایرلند در طول تاریخ اروپا، همواره، کشوری شرقی به حساب میآمده است تا کشوری غربی و اروپایی. او، همچنین، به این مطلب میپردازد که نام کشور ایرلند، که به زبان گایلیک ایرین است، در کتابهای دوران قرون وسطی، همراه همیشگی نام ایران بوده است. از همین روی، در نسخ خطی ایرلندی، واژه اسکاتلند نیز به صورت اسکوتیا با واژه سیثیا، به معنای سرزمین سکاها، همراهی میکرده است.
اما پرسش اصلی اینجاست که همراهی دو واژه ایران و ایرلند از کجا سرچشمه میگیرد و چرا در دورانی که اروپاییان ایران را با نام پارس میشناسند، در ایرلند نام ایران به کار میرود؟ این نوشتار به سه تن از بزرگترین نویسندگان ایرلندی خواهد پرداخت که درباره ایران و ایرلند قلم فرسودهاند، و در نهایت تلاش خواهد کرد به چرایی استفاده از نام ایران در ایرلند پاسخ دهد.
اسطوره مهاجرت مایلشینها
داستان رابطه میان ایرلند و شرق به درازاى تاریخ اروپاست و ایرلند در طول تاریخ خود، همواره، کشورى شرقى به شمار آمده است، نه کشورى غربى. اسطوره مهاجرت مایلشینها، در میان اساطیر ایرلندى، یادگاری از دوران کهن است که داستان سفر مردمانی را از شرق به ایرلند بازمیگوید. در این اسطوره، که نگارش اولیه آن به سده هفتم میلادى بازمیگردد، سرزمین ایرلند، در چهار دوره، مورد تاختوتاز اقوام گوناگون قرار میگیرد. باور بر این است که، در میان این تاختوتازها، فرزندان نوح و یونانىها و اقوامی از خاورمیانه به ایرلند رسیده و در آن ساکن شدهاند. این کتاب و داستانهایش درباره مهاجرت از شرق، همواره، الهامبخش نویسندگان و شاعران ایرلندى بوده است؛ چه در دوران قرون وسطى و چه در دوران مدرنِ پساانقلاب صنعتى.
ژنرال چارلز ولنسی
چارلز ولنسى از نخستین کسانى بود که، در دوران نوین، برای یافتن پاسخی علمى درباره ارتباط میان نامهای ایران و ایرلند به جستوجو پرداخت. چارلز ولنسی پاسی از عمر خود را در هندوستان گذراند و در آنجا با زبانهاى سانکریت، فارسى و اوستایى آشنایی یافت و آگاهی از این زبانها را بر دانش نیمبندش از زبانهاى آرامى و عبرى افزود. اقامتش در هندوستان سرآغازی بود بر رابطه دوستىاش با سر ویلیام جونز، زبانشناسِ نامی، که این دوستی سالیان دراز پابرجا ماند.
او پس از مدتى، براى خدمت در ایرلند، از هندوستان به بندر کُرک فراخوانده شد. در آنجا، با فراگرفتن زبان ایرلندی و اسطورههاى آن سرزمین، آغاز به نوشتن کتابهایى چند درباره ایرلند کرد. برای نمونه، او کتاب دستور زبان ایبرنو-سلتی یا زبان ایرلندی را در سال ١٧٨٢ نگاشت. چارلز ولنسى در شمار معماران انجمن سلطنتى باستانگرایان و عتیقهشناسان ایرلندی در دوبلین بود. نخستین برخورد با اسطوره مایلشینها برای او بس شگرف و تعجببرانگیز بود. به جهت پیشینهای که در انجمن باستانگرایى و عتیقهشناسى ایرلند داشت و آشناییاش با زبانهای ایرانی، بر آن شد تا اسطوره مایلشینى را محک بزند و بر پایه عهد عتیقِ کتاب مقدس رابطه میان ایرلند و شرق را کشف کند.
او در سال ١٧٨۶ کتاب اثبات تاریخ ایرلند باستان را نوشت و در فصل ششم آن، به طور کامل، به ارتباط فرضی میان ایران و ایرلند پرداخت. در این میان، به پادشاهان پیشدادی و کیانی ایرانزمین اشاره کرد و، در کنار این پادشاهان ایرانی، از زرتشت به عنوان آموزگار نخستین «دروید»های ایرلندی نام برد و بدینسان ایران و ایرلند را به اسطوره مایلشینی گره زد. وی بر این باور بود که با نگاهی به زبان و اساطیر کهن ایرانزمین و ایرلند میتوان مهاجرت اقوام ایرانی به ایرلند را در لایههای زیرین این داستانها کشف کرد. در این کتاب، به طور مفصل، به اساطیر ایرانی و مقایسه آنها با اساطیر ایرلندی میپردازد.
او مسیحی باورمندی بود و راهنمایش، در راه اثبات این مهاجرت، کتاب مقدس و داستانهاى شاهان ایرانی در آن بود. به واسطه گذشته خود در هندوستان و آشنایىاش با زبانها و اسطورههای هند و ایرانى، به مقایسه جهان ایرلندى و مردمانش با فرهنگ هند و ایرانى رو آورد. بیش از هرچیز، شباهت نام ایران و ایرلند براى او جذاب بود. در این میان، ژنرال چارلز ولنسى به جستوجوى شواهد بیشترى پرداخت تا فرضیه خود مبنى بر وجود رابطه تاریخى، زبانى، باورى و فرهنگى میان ایران و ایرلند را به اثبات برساند. وى همه یافتههای خود را با سر ویلیام جونز در مکاتباتش در میان مىنهاد.
ولنسى، در نهایت، کتاب معروف خود، گفتارى درباره اقوام ابتدایی ساکن بریتانیای بزرگ و ایرلند: دلیلی بر ریشههاى پارسی یا هندو-سکایی آنان بر اساس تاریخ و زبان و اسطورهشناسی را در سال ١٨٠۶ منتشر کرد. او در این کتاب، که درست در دوران شکلگیری دولت-ملتهای نوین در اروپای قرن نوزدهم نگاشته شد، استدلال میکند که مردمان ایرلند ریشه در خاورمیانه دارند و بر آن است که تصویری بسیار کهن از ایرلند بیافریند.
ژنرال ولنسى، در این کتاب، نمونههای بیشمارى از اساطیر ایرانى و ایرلندى آورد که به گمان وی با یکدیگر رابطه دیرین داشتند. او با اشاره به آیین نوروز و شباهت آن واژه با مراسم نوآ-آرییه (نام آخرین روز سال در تقویم ایرلندیهای باستان) و آیین میتراییسم و شباهتهاى آن به جشنهاى ایرلندى و نیز مقایسه رستم و کوهولایین، قهرمان اساطیرى ایرلند، به این نتیجه رسید که هر دوى این فرهنگها ریشه در دوران باستان دارند و فرهنگ سلتى فرزند مهاجرت و جدایى از فرهنگ مادرى خود یعنى فرهنگ هند و ایرانى است. زرتشت از دید او بنیانگذار جادوگری است و تأثیرگذار بر درویدهای ایرلند باستان که رهبران مذهبی اقوام سلتی و سخنور و شاعر و پزشک و پیشهور بودند. از این رو، ژنرال ولنسى، با ریزتر شدن در واژههاى مشترک میان فارسى و سانسکریت و اوستایى از سویى و ایرلندى از سوى دیگر، آغاز به تبارشناسى واژگان این زبانها کرد.
در آن روزگار، کمتر کسى از اشتراکات میان زبانهاى هند و اروپایى سخن مىگفت و دانش زبانشناسى تاریخى بسیار محدود بود، در نتیجه، ولنسى براى اثبات ایدههاى خود بر مبنای تبارشناسى مایلشینى ایرلندى دست به تحقیق زد و به دنبال اثبات مهاجرت دریایى طولانى مدتى از خاورمیانه تا ایرلند برآمد. در نوشتار خود، شهرى فرضى را اختراع کرد با نام شهر سکاها یا به یونانى سیتوپولیس. شهر تخیلى او از اقوام مختلف ایرانى شکل گرفته بود که روحیهاى جنگجو و چیرگىناپذیر داشتند. این مردمان در برابر یورشهاى مختلف مقاومت کرده بودند تا دورانى که امپراتورى روم به دنبال از میان بردن مسیحیان نوآیین برآمد. چون مردمان این شهر پناهدهنده مسیحیان بودند و ایرانىتبار، در برابر امپراتورى روم، به قیمت از دست رفتن شهرشان، ایستادگى کردند. رومیان با یورش به شهر آن را تخریب کردند و اهالى شهر مجبور به فرار از راه دریا شدند و در ابتدا به کرت یونان رفته و از آنجا با رفتن به سیسیل ایتالیا و گالیسیاى اسپانیا، مرحله به مرحله، به ایرلند نزدیکتر شدند و در نهایت، در ایرلند ساکن شدند. از دیدگاه ژنرال ولنسى، بهترین راه ممکن براى اثبات شباهتهای فرهنگی و زبانی ایرانیان و ایرلندیها همین اسطوره مایلشینها و مهاجرت از شهر تخیلى سیتوپولیس بود.
شبح دولت-ملتهاى نوپا، در سالهاى آغازین قرن نوزدهم، کشورهاى اروپاییِ دوران ژنرال ولنسی را یکى پس از دیگرى درمىنوردید و گذشته تاریخى ملتها بهترین دلیل براى اثبات قدمت تاریخی آنها بود. برخى از دولت-ملتهاى نوپا نیازمند ابداع سنتهاى نوینی بودند تا خود را بسیار کهن جلوه دهند. بر خلاف بسیاری از کشورهای اروپایی، ایرلند از جمله کشورهای تاریخی اروپا و داراى گذشتهاى بس کهن بود. ایرلند داراى یکى از مهمترین سرودههاى حماسى اروپایی دوران باستان، کتاب تاین، است که به زبانى غیر از لاتین و یونانى نوشته شده است. داستانهای کتاب تاین، در کنار اسطوره مایلشینى، باعث مىشد تا نویسندگان ایرلندی، همواره، به دنبال حلقه گمشده خود و شرق باشند. از همین روى، نویسندگان ایرلندى به جستوجو در تاریخ ایرانزمین برآمدند و آن را در کنار شعر و ادبیات فارسى، با دقت، مطالعه کردند. از این رهآورد، طنزنویس ایرلندى، تاماس مور، با تاریخ حمله اعراب به ایرانزمین آشنا شد و آن را در راه ملیگرایی ایرلندی به کار گرفت.
تاماس مور
تاماس مور در سال ١٨١٧ منظومهاى منتشر کرد با نام لاله رخ که حتى انتخاب نام این منظومه هم جالب توجه است. تاماس مور نامى ایرانى و فارسى براى دفتر شعر ملودى خود انتخاب کرد. این منظومه داستان یورش تازیان به شهر بخارا را بازمىگوید که در آن ایرانیان رشادتهاى فراوان در برابر تازیان نشان مىدهند اما با این حال، شهر دست آخر سقوط مىکند. این داستان، بیش از آنکه داستان سقوط شهر بخارا و ایرانشهر به دست اعراب باشد، به شکوه و بزرگىای اشاره دارد که با این یورش، به ناگاه، از دست میرود و از صفحه تاریخ پاک مىگردد. همذاتپندارى شاعر ایرلندى با ایرانزمین، از دیدگاه پسااستعمارى، بسیار جالب توجه است؛ چراکه شاعر ایرلندىِ این منظومه شعرى را درباره سقوط ایرانشهر در سرى ملودیهاى ایرلندى خود چاپ مىکند. او با قرار دادن این منظومه در سری ملودیهاى ایرلندى خود جهانى موازى میان ایرانزمین و ایرلند ترسیم مىکند که هر دو هدف یورش تازیان و انگلیسىها قرار گرفتهاند.
درست است که این منظومه درباره شکست سروده شده است اما یکى از موضوعات درونی تاریخ ایرلند را به خوبى نمایش مىدهد و آن هم غرور فراوان ایرلندى درهمشکسته در برابر هجوم انگلیسیها است. درست مانند منظومه ایوان مدائن خاقانى شروانى در ادبیات فارسى.
دانش فراوان تاماس مور درباره ایران باستان بىنظیر است، درست مانند چارلز ولنسی. در این منظومه، تاماس مور روایتی از زبان ساکنان زرتشتی شهر را گنجانده است که بسیار جالب توجه است.
جمیز کلارنس مَنگان
جمیز کلارنس منگان همعصر توماس مور بود که درباره ایران و فرهنگ ایرانی نوشت. وی، در ابتدا، شناختی درباره مشرقزمین نداشت و آثار نویسندگان و هنرمندان آلمانی را به انگلیسی ترجمه میکرد. در مجله دانشگاهی دوبلین ستونی داشت با نام «گلچین ادبی ژرمنی» که در آن ترجمه آثار شیلر و گوته و دیگر شاعران آلمانیزبان را به چاپ میرساند. در حین ترجمه آثار گوته، به دیوان غربی-شرقی او برخورد و تحت تأثیر شیفتگی گوته به حافظ قرار گرفت.
این سرآغازی بود بر ترجمه و تألیف شعرهای حافظ در ایرلند. جیمز کلارنس منگان، پیش از آنکه شعرهای حافظ را ترجمه کند، شعرهایی را خود سرود و به نام ترجمه اشعار حافظ شیرازی چاپ کرد. هنگامی که دوستانش اعتراض کردند که این اشعار، بیش از آنکه ترجمه باشند، تألیف و نوشته خود منگان هستند، در پاسخی- که حالا بلندآوازه شده است- گفت که این نوشتارها از نیمه دیگرش هستند (که عبارت انگلیسیِ آن بازی با نام حافظ است). شاید یکی از دلایل جالب این انتخاب را بتوان در موقعیت سرزمینی حافظ و گوته و منگان یافت. هر سه شاعر در دورانی از تاریخ سرزمین خود میزیستند که سرزمینهایشان، به ترتیب، تحت اشغال تاتارها، فرانسویان و انگلیسیها بود و، در نتیجه، همذاتپنداری نیز میان آنها وجود داشته است. این شباهت بسیار جالب توجه است.
منگان یکی از معدود نویسندگان اروپایی است که از لفظ ایران در اشعار خود، به جای پارس، استفاده میکند. در آن دوران، کمتر کسی نام ایران را در غرب میشناخت یا که بر زبان میآورد. در اروپا، بر اساس سنت نوشتههای رومی و یونانی، ایرانزمین را سرزمین پارس مینامیدند. وی، سپس، با تأکید بر نام اصلی ایرانزمین، نویسندگان و روشنفکران ایرلندی را فراخواند تا همواره واژه ایره ، نام سرزمین ایرلند به زبان گایلیک، را به کار برند؛ درست مانند ایرانیان که همواره خود را ایرانی نامیدهاند، فارغ از آنکه دیگران آنها را چه نامند.
در گامی دیگر منگان از اسطورههای ایرانی حاضر در شعر حافظ برای مقاصد ملیگرایی خود استفاده میکند. وی پادشاهی تخیلی با نام شاه جِم خلق میکند که نه تنها هموزن نام جم یا جمشید است، بلکه بسیار فراتر از آن است. جِم پادشاه سرزمین کارامانیان است و ایرانیتبار که در برابر ترکان عثمانی مقاومت فراوان میکنند. جِم در جنگهای مختلف از خود رشادتها نشان میدهد و با وجود شکست خوردن از ترکان عثمانی، هر بار دلیرانه، به میدان بازمیگردد و با نگاهبانی از هویت ایرانی خود، جانانه مقاومت میکند.
در شعر دیگری، جِم به جنکینز بول انگلیسی میتازد و او را کافر و بدتر از غول خطاب میکند که آشکارا این گفتار خود منگان است و نه گفتار جم. منگان هرآنچه را میخواهد به زبان آورد، از زبان جم میگوید و انگلستان را مورد خطاب و ناسزا قرار میدهد. در پایان ماجرا، شاه جم، پس از شکست، همراه با دیگر اهالی کارامان به تبعید فرستاده میشود. در این مسیر شاه جم بسیار غرورآمیز و بالنده به خود، راهی تبعید میگردد. آنچه برای منگان اهمیت دارد، غرور این قبیله ایرانیتبار است در پذیرش شکست که همراه با سربلندی و افتخارِ ناشی از نبردی غرورآمیز در برابر ترکان عثمانی بوده است؛ شکستی ققنوسوار که راه آزادی و رهایی را هموار میکند؛ ایرانیان، دگر بار، از خرابهها و سرزمینی سوخته خواهند برخواست.
آنچه رابطه ایران و ایرلند را در این نوشتار جذابتر میکند، از سویی خودِ شعر است و از سوی دیگر، مقدمهای که منگان بر این شعر نوشته است. در این مقدمه، از یکی از بانفوذترین چهرههای ملیگرای ایرلندی همعصر خود میخواهد که درباره این دست داستانهای حماسی، بیش از پیش، بنویسد و آنها را به عنوان مثالی تأثیرگذار برای مردم ایرلند بازگوید. آن فرد کسی نیست جز دکتر ویلیام وایلد، پدر اسکار وایلد و همسر لیدی اسپرانزا، گردآورنده داستانهای عامیانه ایرلندی. لیدی اسپرانزا در جای جای نوشتههای خود به رابطه دیرین میان ساختار داستانهای عامیانه ایرلندی و ایرانی اشاره میکند. شاید یکی از دلایل وجود «دیوان پارسی» و «باغ یاس» و رایحه خوش آن در ابتدای رمان دوریان گری اسکار وایلد هم، ریشه در خاطره لیدی اسپرانزا داشته باشد.
اریک هابسبام، تاریخنگار انگلیسی، بر این باور است که شکلگیری دولت-ملتهای نوین بر اساس اصل ابداع سنت پایدار است و این روشنفکران هستند که، از بالادستِ جامعه، دست به ابداع میزنند. این سنتها باید باورپذیر و دارای صورتی کهن باشند تا مردمان عادی آنها را باور کنند. از همین روی، در ساختمان پارلمان انگلستان- که در اواخر قرن نوزدهم ساخته شده است- ساختارهای معماری گوتیک به منظور کهن جلوه دادن آن به کار رفته است. هابسبام عقیده دارد که اینگونه کهنگرایی نمایانگر پیوستگی در تاریخ ملی ملتهاست. به نظر او، ایده شکلگیری دولت-ملتها، در مرحله نخست، تنها، ایدهای است فرهنگی که ریشه در گذشته تاریخی کشورها دارد و روشنفکران، با دستکاری تاریخ، دست به ابداع سنت نوین میزنند. در مرحله بعد، به باورپذیری آن نزد عوام بستگی دارد، این ایدهها از سوی عوام پذیرفته یا رد میشوند. هرچه این ایدههای فرهنگی وابسته به گذشته کهنتر باشند، باورپذیری آنها از سوی عوام مردم آسانتر خواهد بود. براساس ایده اریک هابسبام، میتوان نتیجه گرفت که تلاشهای نویسندگان ایرلندی، برای به هم پیوستن ایران و ایرلند، در راستای ابداع سنت دولت-ملت نوین بوده است و کاربرد نام ایران نیز، که نامی است کهنتر از پارس، در همین راستاست.
اما هابسبام در ایدهپردازیاش گذشته تاریخی ملتها را نادیده میگیرد یا کماهمیت جلوه میدهد. او، سخت، بر این باور است که این سنتها ابداع دوران مدرن هستند. با این پیشفرض، هابسبام برای چرایی استفاده از شرق و ایرانزمین و ارتباط آن با ایرلند در کتاب هجومها و اسطوره مایلشینی در دوران قرون وسطی، دلیلی قانعکننده ارائه نمیدهد. شاید بتوان پاسخ این پرسش را در کتاب انهاید ویرژیل یافت و اتصال فرهنگ و تمدن رومی به داستان شهر تروا و حماسههای هومری ادبیات یونان. همانطور که با مهاجرت بازماندگان شهر تروا به رم، به گونهای، پیوستگی میان تاریخ این شهر و یونان باستان برقرار میشود، مهاجرت مایلشینها به ایرلند و همراهیاش با نام ایرانزمین نیز همان پیوستگی را به وجود میآورد.