ماه رمضان | تهران
پیچیدن عطر خوش رمضان در کوچه پسکوچههای چالهمیدان
نوای دلانگیز ربنا به وقت افطار باز هم در دل کوچه و پس کوچه پایتخت پیچید. ماه رمضان ماه خوب خدا فصل ربنا و مناجاتهای سحر و افطار از راه رسید. قدیم ها که تهران مثل امروز استخوان نترکانده بود و تعداد محلههای آن از انگشتان یکدست هم کمتر بود...
نوای دلانگیز ربنا به وقت افطار باز هم در دل کوچه و پس کوچه پایتخت پیچید. ماه رمضان ماه خوب خدا فصل ربنا و مناجاتهای سحر و افطار از راه رسید. قدیم ها که تهران مثل امروز استخوان نترکانده بود و تعداد محلههای آن از انگشتان یکدست هم کمتر بود، مردم از فقیر و غنی در اغلب در یک محله زندگی میکردند. در محله چاله میدان به دلیل مجاورت با بازار اغلب بازاریها در آن ساکن بودند. قدیمها خانه های آجر بهمنی با باغچه و حوضهای کاشیکاری شده زیبا در کنار هم بودند. دیوار خانهها اغلب کوتاه بود و بهراحتی میشد وقت افطار و سحر و همسایهها را با یک تقه بیدار کرد. هرچند وقت سحر چراغ همه خانهها روشن بود چون بیدارشدن بهوقت سحر و جمعشدن سر سفره افطار یک فرهنگ و جزئی از آداب زندگی محسوب میشد. «ناصر امیر اصلانی» از اهالی قدیمی چاله میدان و جهانگردی که ۱۰ سال با پای پیاده کل دنیا را گز کرد با این تصویر یادی از ماه رمضان های تهران قدیم و محله چاله میدان می کند.
نانهای عالیه و سادات خانم
عطر خوش رمضان در کوچه پسکوچههای چاله میدان
همیشه هوای بزرگترها ریشسفید و گیس سفیدهای محله را داشتیم. در واقع بچهها و جوانتر وقتی برای خرده خریدها مثل نان و سبزی و میوه راهی مغازه بازارچه نائب السطنه که میشدیم حتماً باید از همسایه هم میپرسیدیم که چیزی از بازارچه میخواهند. در ایام ماه رمضان این موضوع بیشتر از همیشه تأکید میشد.
امیر اصلانی با یادی از این سنت نیکو تعریف میکند: «عالیه و سادات خانم از همسایههای دیواربهدیوار خانه ما بودند. هر دو سن سالی بیش از ۷۰ سال داشتند. عالیه همیشه میگفت از همان زمانی که برای روزه گرفتن مکلف شدم یک روز قضا ندارم. برای عالیه خانم افتخار بزرگی بود که هرسال توفیق روزه گرفتن را دارد. اما با سن سال زیاد و پا دردی که داشت صف نان ایستادن برایش کار سختی بود. اغلب دم سحر یا افطار وقتی برای خرید نان به سمت نانوایی میرفتم با تقهای به در خانهشان میزدیم و میپرسیدم چند تا نان لازم دارید. البته دم اذان همیشه مسجد بودند و باید چند ساعت قبل افطار سر صف میرفتم و نان این دو بزرگوار را به دستشان تا قبل از اذان میرساندم.»
عدسی داغ بهوقت سحر
ماه رمضان که از راه میرسید بیشتر اغذیهفروشیها و بهویژه رستورانها و غذاخوری بهصورت خودجوش تعطیل میشدند یا تغییر کاربری میدادند. به گفته این هم محلی ما در گذشته تعداد غذاخوریها محدود بود. اغلب جگرکی، جغور بغور فروشی و اصنافی از این دست و فروشندگان دورهگرد بودند. او در میان خاطراتش به عدسی فروش دورهگرد محله چاله میدان اشاره میکند و میگوید: «محله ما یک فروشنده دورهگرد داشت که سحرهای ماه رمضان با دوچرخه ۲۸ و دو دبه آلومینیومی راهی کوچهها میشد با صدای بلند سریع فریاد میزد" عدسی داغ عدسی" همیشه برایم جای سؤال بود که این فروشنده دورهگرد چه میگوید. یادم است همسایهها با خوشحالی برای رنگین شدن سفرههای سحریشان با کاسه کوچک راهی کوچه میشدند.»
تغییر صنف کاری بستنی اکبر مشتی در ایام ماه مبارک رمضان بخش دیگری از خاطرات امیر اصلانی از ماه رمضانهای تهران قدیم است. او در این باره میگوید: «مغازه اکبر مشتی بازارچه نائب السطنه بود. اکبر مشتی ماه رمضانها بساط فروش بستنی در هر فصل سال تعطیل میکرد و در عوض مسقطی یا فرنی دست مشتریها میداد. مسقطی که طعم شیرین آن را هنوز هم فراموش نکردهام.»