محسن زندی
تو چراغ خود برافروز | فضیلت دیدن زیباییها
مولانا میگوید ندیدنِ خوبیهای دیگران یا به زبان نیاوردن آنها یکجور ضعف روانی است که بیشترِ وقتها دودش به چشم خود آدم میرود؛ هم درد درونی میکشد، هم از رشد و کمال جا میمانَد.
آیهی آموزندهای در قرآن هست که میگوید: أَوْفُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ: در پیمانه با عدالت رفتار کنید، و بر اشیاء مردم عیب نگذارید.
ظاهرِ آیه در مورد معامله و داد و ستد است که بیشترین فعالیت انسان بر روی زمین را تشکیل میدهد، و میگوید در داد و ستد معیار شما باید عدالت باشد نه سر هم کلاهگذاشتن و دوزار نانِ بیشتر از خونِ مردم خوردن. در خرید و فروش و کارهای خدماتی (مانند پزشکی، معلمی، مهندسی و ...)، با عدالت رفتار کنید. از طرف دیگر، برای زیرِ قیمت خریدن اموال دیگران، روی آنها عیب و ایرادِ ناحق نگذارید.
یک دوستِ بازاری داشتم از آن آدم حسابیهایی که خشت به خشت اموالش از روی اعتقاد راسخ به این بود که کوچک و بزرگ او را خدا میبیند و یک روز برایش حساب میکند. شعار همیشگیاش این بود: نانِ خودتان را قبل از خوردن، در کثافت نمالید.
اما معنای لطیفی هم از آقای جوادی آملی در تفسیر این آیه شنیدم که میگفتند بخش دوم آیه عمومیت دارد و میگوید که در مورد خوبیهای دیگران، نکات مثبت، توانمندیها، زیباییها، و رشدها، داشتهها، و خلاصه هر نکتهی خوب و مثبتی که دارند، خسیس و بخیل نباشید.
هر کسی در هر جای دنیا، میخواهد دوست باشد یا دشمن، آشنا باشد یا غریبه، دور یا نزدیک، زن یا مرد، بچه یا بزرگ، مسلمان یا غیرمسلمان، غربی یا شرقی، مومن یا غیرمؤمن، جهان اولی یا سومی، فرد یا جامعه، مردم باشد یا دولت، اگر نکتهی مثبتی در او هست، سه وظیفهی اخلاقی دارید:
الف) آن را ببینید. ب) آن را صادقانه (نه از روی چاپلوسی یا حقهبازی و یا تمسخر) بر زبان آورید. ج) آن را الگوی خود قرار دهید و از آن یاد بگیرید.
وقتی چیزی وظیفهی اخلاقی شد، به تعبیر کانت، در هیچ شرایطی ساقط نمیشود. تو باید وظیفهات را انجام دهی؛ حتی اگر آسمانها به زمین بیاید. ننشین پیش خودت توجیهات صد من یک غازی دربیاور که طرف دشمنِ من است؛ یا مثلاً اگر بگویم پررو میشود، یا فلان و بهمان.
مثل صداو سیما نباش که انگار مهمترین رسالتش دیدن ضعفها و تاریکیهای دیگر ملتها، و پوشاندن خوبیهای آنهاست. تو وظیفهی اخلاقیات را انجام بده، حتی اگر نتیجهی نزدیک نبینی. آنچه در بلندمدت باعث رشد فردی و اجتماعی میشود، همین اخلاقیات است. تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید/ تو یکی نه ای، هزاری/ تو چراغ خود برافروز.
اینها سه توصیهی جداگانه، و بهظاهر ساده هستند. اما عمل به آنها راحت نیست. شاید بشود با تکرار، آنها پس از مدتی در خودمان عادت کنیم. اما معمولاً پشتِ اینجور تعالیِ اخلاقی یکجور بلوغِ روانشناسی خوابیده است. آن هم بلوغ در سه چیز: دیدن؛ گفتن، و الگو قرار دادن.
مولانا میگوید ندیدنِ خوبیهای دیگران یا به زبان نیاوردن آنها یکجور ضعف روانی است که بیشترِ وقتها دودش به چشم خود آدم میرود؛ هم درد درونی میکشد، هم از رشد و کمال جا میمانَد:
هین کَمالی دَست آور تا تو هم
از کَمالِ دیگران نُفْتی به غَم
از خدا میخواه دَفْعِ این حَسَد
تا خدایَت وا رَهانَد از جَسَد
مَر تورا مشغولییی بَخشَد دَرون
که نَپَردازی از آن سویِ بُرون
در زندگینامهی یکی از دانشمندان قرن بیستم نکتهی جالبی دیدم. برتراند راسل که از پدران فلسفه، منطق و ریاضیات جدید است و جایزهی نوبل ادبیات و فعالیتهای صلحطلبانهی مشهوری داشته، در اوج شهرت علمی کار فنی فلسفی را کنار میگذارد. توجیه او بسیار جالب است. میگوید افراد جوانی را میبینم که در این حوزه آمدهاند و هم پرانگیزهترند و هم هوش و فهم برتری دارند.
منظور او شاگرد خودش ویتگنشتاین بوده است؛ که از قضا جامعیتِ خود راسل را هم نداشت. اما خیلی عجیب است که آدمی در اوج شهرت علمی و با این که کار علمی از جمله فضاهایی است که هیچوقت کسی جای کسی دیگر را تنگ نمیکند، اما برای بهتر دیده شدن شاگرد باهوشش کوتاه میآید. نه اینکه راسل همهی کارهای زندگیاش درست بوده و بدکرداری نداشته است. اما این کارش واقعاً نوعی بلوغ روانی میخواهد.
در فرهنگ عام و تخصصی خودمان هم از این رفتارهای نیکو بسیار پیدا میشود. در زندگینامهی بزرگان علمی یا فنی یا مدیریتی، چنین بلوغهایی دیده میشود. یادم است یکبار یکی از اهالی فرهنگ کاندیدای دولت برای وزارت ارشاد شده بود. خیلی شجاعانه و بدون بهانهتراشیهای رایج، نامهی عمومی زد که من صلاحیت چنین کاری را ندارم.
اما آیا همه همینطورند؟ در جامعهای بدین بزرگی، هیچگاه از خود شایستهتر ندیدهاند که تا آن بیخِ بیخش کوتاه نمیآیند؟ مگر پیامبر (ص) نفرمود: هر که متصدّى کارى از مسلمانان باشد و بداند که از او عالمتر و شایستهتر هم است، به خدا و رسول خدا و همهی مؤمنان خیانت کرده است (کنز الفوائد و التعجب، ج2، ص: 283).
دکتر محسن زندی