صلاحالدین خدیو | روزنامهنگار
درس تاریخ: چرا پوتین احتمالا سقوط میکند؟
پس از حدود سه هفته از تهاجم روسیه به اوکراین، برای همه مسجل شده که این کشور در تله ای خطرناک و راهی بی بازگشت افتاده است.
درس تاریخ: چرا پوتین احتمالا سقوط می کند؟
پس از حدود سه هفته از تهاجم روسیه به اوکراین، برای همه مسجل شده که این کشور در تله ای خطرناک و راهی بی بازگشت افتاده است.
با هر نگاهی می توان گفت، پوتین دو راه بیشتر ندارد: یا هم اکنون عقب نشینی کند و به قاعده جلوی ضرر را از هر کجا بگیری منفعت است، عمل نماید.
یا اینکه به امید فرجی موهوم در آینده، جنگ را گسترش دهد و متحمل ضرر و زیان بیشتری گردد.
هر فرجام قابل تصور دیگری نمی تواند خالی از سویه ها و درونمایه های اصلی این دو راه حل باشد.
تاریخ روسیه مدرن می گوید که بار هزینه های شکست در جنگ خارجی روی سیاست داخلی سرشکن شده و آثار دیرپا و درازدامنی روی نظام سیاسی و رویکردهای اصلی آن بجای می گذارد.
از این رو شمار ناظرانی که پیش بینی می کنند تبعات شکست اخیر دامن پوتین و متحدانش را می گیرد و چه بسا باعث گذار از نظام سیاسی فعلی می شود، کم نیست.
قرینه این اظهارات، نمونه های مشابه در تاریخ معاصر روسیه هستند که در پایین به اهم آنها اشاره می شود.
جنگ کریمه: این جنگ که در سال 1856 میان روسیه تزاری با ائتلاف امپراتوری عثمانی، بریتانیا و فرانسه رخ داد، نخستین جنگ مدرن تاریخ محسوب می شود که با شکست سنگین روسیه خاتمه یافت. در چهار دهه قبل از آن، روسیه به عنوان فاتح پاریس پس از جنگ های ناپلئونی، لقب ناجی اروپا را یدک می کشید و نخستین بار به مثابه قدرتی جهانی مطرح شده بود. شکست روسیه مغرور در این جنگ اثرات دیرپای سیاسی و معنوی بسیاری بجای گذاشت و به موج عظیمی از غرب گرایی و تقاضا برای اصلاحات و نوسازی منجر شد که چند دهه به طول انجامید.
منتقدان نیکلای اول وی را متهم می کردند که با لجاجت و الحاح بر سیاست نظامی، کشور را به دامن جنگی ویرانگر انداخته و بویژه روی مقایسه های تحقیر آمیز با بریتانیای صنعتی و پیشرفته تاکید می کردند.
جنگ روسیه و ژاپن: شکست 1905 روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ اروپایی از یک کشور کوچک آسیایی که به تازگی به یمن نوسازی و اصلاحات موثر، گام هایی بزرگ در راه توسعه برداشته بود، پیامدهایی فراتر از مرزهای این کشور داشت. این شکست سهمگین در عین اینکه الهام بخش ملت های ضعیف و تحت استعمار بود، در داخل روسیه مشوق انقلاب بورژوا دمکراتیک سال 1905 گردید. باز بار سنگین انتقادات متوجه دربار و نابرابری های عظیم اقتصادی و اجتماعی و ناتوانی کشور در رسیدن به توسعه شد و برای نخستین بار قانون اساسی و مجلس دوما بوجود آمد.
جنگ جهانی اول: شکست روسیه مقهور استبداد و عقب ماندگی در این جنگ و نیز ناتمام ماندن اصلاحات انقلاب مشروطه 1905، کاتالیزور انقلاب خونین بلشویکی سال 1917 گردید و روسیه وارد دوره تاریخی تازه ای شد که با اعدام آخرین تزار و به خاکسپاری نظام سلطنتی آغاز گردید.
کمونیست ها موفق شدند پس از جنگ دوم جهانی با کمک متحدان غربی خود امپراتوری مرده روسیه را احیا و مرزهای آن را تا مرکز اروپا جابجا کنند.
بحران موشکی کوبا: این بحران گرچه به جنگ نینجامید، اما پیامدهای عقب نشینی مسکو از لبه جنگ زلزله سیاسی بزرگی ایجاد کرد.
برای نخستین بار دو ابرقدرت آمریکا و شوروی در جریان افشای استقرار موشک های روسی در کوبا، تا آستانه جنگ اتمی پیش رفتند. مخاطره جنگ با عقب نشینی تحقیرآمیز کشتی های جنگی شوروی از بین رفت.
شکست سیاسی مزبور موجب تضعیف جایگاه رهبری اصلاح طلب حزب کمونیست گردید. مضاف بر آن این عامل در کنار عواملی دیگر، سبب ساز شکاف در اردوگاه کمونیسم و جدایی چین از شوروی شد و سقوط خروشچف و بازگشت استالینیست ها را از پی آورد.
این تحول ظاهرا به معنای سرسخت شدن دوباره مسکو و قدرت نمایی مجدد آن بود، اما عملا فرصت اصلاحات را از نظام گرفت و به شیوه ای تدریجی آن را در مسیر بی بازگشت فروپاشی قرار داد.
جنگ افغانستان: حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 اشتباهی استراتژیک بود که رهبری استالینیستی که خروشچف را کنار زد، مرتکب آن شد. غرب بلافاصله ورود شوروی به تله را خوش آمد گفت و با کمک های وسیع به مجاهدان افغان پس از ده سال جنگ بی حاصل، شکستی بزرگ را به مسکو تحمیل کرد.
زخم ناسور افغانستان در کنار رکود فزاینده و مزمن اقتصادی، اصلی ترین عاملی بود که زمینه بازگشت اصلاح طلبان کمونیست به قدرت را فراهم نمود.
. گورباچف به هوای جبران بیست سال فرصت از دست رفته نه تنها از افغانستان خارج شد، بلکه تلاشی دامنه دار برای گشایش اقتصادی و سیاسی را آغاز نمود. اما اصلاحات دیرهنگام به سقوط کمونیسم و فروپاشی کشور انجامید.
پس از یک دوره هرج و مرج و خلاء قدرت ده ساله، با ظهور پوتین و شکل گیری نوعی اقتدارگرایی نوین، روسیه دگربار به عنوان قدرتی اروپایی مطرح شد. اما به نظر می رسد سودای احیای امپراتوری، به عاملی بدل شد که کشور تازه از چاله درآمده در چاه بیفتد.
آیا روسیه به سیاق گذشته آبستن تحولی جدید نمی شود؟