تحلیلی ژئوپلیتیک درمورد بحران اوکراین- روسیه
چه شد که کار به اینجا کشید؟
احمد رشیدی نژاد: دههها پیش از آن که «مکیندر» ژئوپلیتیسین بریتانیایی بر روی «هارتلند»- به عنوان سرزمینی که تسلط بر آن حکمرانی جهانی را برای حاکم آن در بر خواهد داشت- دست بگذارد، روسیه و بریتانیا دو قدرت مطرح قرن نوزدهم، تلاشی را در آسیای مرکزی پیش گرفته بودند که بعدها «بازی بزرگ» نام گرفت. مطابق این بازی، روسها براساس وصیتنامه «پتر کبیر»(۱۶۷۲-۱۷۲۵)، نزدیکی به استانبول و هند را جهت فرمانروای بر جهان، لازم میدانستند.
احمد رشیدی نژاد: دههها پیش از آن که «مکیندر» ژئوپلیتیسین بریتانیایی بر روی «هارتلند»- به عنوان سرزمینی که تسلط بر آن حکمرانی جهانی را برای حاکم آن در بر خواهد داشت- دست بگذارد، روسیه و بریتانیا دو قدرت مطرح قرن نوزدهم، تلاشی را در آسیای مرکزی پیش گرفته بودند که بعدها «بازی بزرگ» نام گرفت. مطابق این بازی، روسها براساس وصیتنامه «پتر کبیر»(۱۶۷۲-۱۷۲۵)، نزدیکی به استانبول و هند را جهت فرمانروای بر جهان، لازم میدانستند.
دکتر احمد رشیدی نژاد؛ پژوهشگر مسائل ژئوپلیتیک: ساعاتی پس از درخواست جداییطلبان شرق اوکراین از مسکو برای حمایت نظامی، فرمان تهاجم نظامی به اوکراین از سوی پوتین رئیسجمهوری روسیه صادر گردید. پوتین که در تلویزیون برای ملت روسیه نطق میکرد؛ درگیری نظامی بین نیروهای روسیه و اوکراین را «اجتنابناپذیر» خوانده و اقدام کشورش را دفاع از خود در برابر تهدیدات و برای جلوگیری از مشکلات بزرگتر توصیف کرد.
وی گفت چیزی که رخ داد یک گام ضروری در پی تلاشهای نافرجام بود. آنها(ناتو) یک ذره هم موضعشان تغییر نکرد و این امر میتوانست بقای کشور را به خطر اندازد.
اشاره پوتین به موضوع اقدامات ناتو در قلمرو امنیتی روسیه است، که پس از فروپاشی شوروی، در قالب جذب اقمار سابق روسیه، تداوم یافته است. از این نقطه نظر، اوکراین نیز هم داستان با غرب، قصد دارد که با پیوستن به ناتو، امنیت منطقهای و حتی موجودیت روسیه را به مخاطره اندازد. لذا اگر به اهداف ناتو بدبین هم نباشیم، باز این سوال مطرح است که؛ اصرار ناتو در جذب اقمار پیش روسیه، در پی تهدید کدام قدرت و کشور است، که در گسترش به سوی شرق، مرزهای روسیه را هدفگذاری کرده، قائل به سرحدی و بیطرفی کشورهایی همچون اوکراین، گرجستان، لتونی، لیتوانی و استونی در جوار مرزهای روسیه نیست؟ پاسخ به این سوال، نیازمند به بررسی دیدگاهها و تحرکات ژئوپلیتیک غرب، و البته روسیه است.
دیدگاهها و تحرکات ژئوپلیتیک غرب
دههها پیش از آن که «مکیندر» ژئوپلیتیسین بریتانیایی بر روی «هارتلند»- به عنوان سرزمینی که تسلط بر آن حکمرانی جهانی را برای حاکم آن در بر خواهد داشت- دست بگذارد، روسیه و بریتانیا دو قدرت مطرح قرن نوزدهم، تلاشی را در آسیای مرکزی پیش گرفته بودند که بعدها «بازی بزرگ» نام گرفت. مطابق این بازی، روسها براساس وصیتنامه «پتر کبیر»(۱۶۷۲-۱۷۲۵)، نزدیکی به استانبول و هند را جهت فرمانروای بر جهان، لازم میدانستند. هند مهمترین مستعمره بریتانیا بود و علاوه بر ثروتش، که نقش مهمی در هژمونی جهانی بریتانیا داشت، سواحل گرمش آرمان و هارتلند رویایی روسها محسوب میشد. زیرا هدف اصلی سیاست روسیه با توجه به تنگناهای جغرافیاییش، دسترسی به بنادر آب گرم و ایجاد فرصتهای بازرگانی بود. کلید هندوستان هم آسیای مرکزی بود که روسها باید از آن عبور میکردند. لذا بریتانیا با در نظر گرفتن آسیای مرکزی- بویژه محدوده افغانستان کنونی- به عنوان یک حائل ژئواستراتژیک (منطقهای که تسلط بر آن دامنه نفوذ رقیب را محدود خواهد کرد)، میان هند و روسیه تلاش می کرد تا مانع پیشروی این کشور به سوی جنوب گردد.
با ظهور قدرت جدیدی به نام آلمان در عرصه بینالمللی، متفکرانی همچون مکیندر، که آرمان گسترش به سوی شرق آلمان- متاثر از نظریه «فضای حیاتی»- را تهدیدی برای هژمونی جهانی بریتانیا در نظر میدانستند. تهدیدی که از پیوند و اتحاد آلمان با روسیه یا سلطه یک جانبه آلمان بر هارتلند حاصل میشد. با چرخش به سوی مناطق داخلی اوراسیا، منطقهای را نشان کردند که قدرت حاکم بر آن میتوانست قدرت آینده جهان باشد. از نظر وی خشکی بزرگ اوراسیا دارای ناحیه غیرقابل دسترسی از سوی قدرت دریائی بود که نقش دژ را بازی میکرد. این منطقه فاقد محورهای نفوذی دریائی بوده و در طول تاریخ همیشه کانون فشار به اطراف خود بوده است. او نام این منطقه را «محور» نامید، که دارای منبع بزرگ قدرت بود و قادر بود بر شرق دور، آسیای جنوبی و اروپا که مجموعه آن را «جزیره جهانی» مینامید، مسلط شود. از نظر مکیندر مسیر اروپای شرقی راه ورود به ناحیه محور بود. لذا کسی که بر اروپای شرقی حکومت میکرد میتوانست بر هارتلند فرمانروایی باشد و کسی که حاکم هارتلند بود، بر جزیره جهانی و کسی که حاکم جزیره جهانی بود، فرمانروای کل جهان میشد. مضمون نهفته سیاسی این مفهومپردازی، عبارت بود از جلوگیری از اتحاد آلمان و روسیه- از طریق ایجاد یک منطقه حائل ژئواستراتژیک- به منظور ممانعت از دسترسی به ناحیه محوری و چیره شدن بر منابعی که سرنگون کردن امپراطوری بریتانیا را عملی میساخت. این پیام برای استفاده ویژه سیاستمداران جهان که در «ورسای» گردهم آمده بودند(1919) تنظیم شده بود. وی از این طریق به دیپلماتهای درگیر در شکلدهی به نقشه جدید سیاسی اروپا پس از جنگ اول جهانی هشدار میدهد که آلمان و روسیه بایستی با حلقهای از حکومتهای ملی مطمئن، از هم جدا شوند. زیرا هر قدرتی که بر اروپای شرقی سلطه پیدا کند، ممکن است هارتلند را تصرف کند. بدین ترتیب در نتیجه مذاکرات صلح این سلسله کشورها به شکل یک منطقه حائل بین آلمان و روسیه در اروپای شرقی بوجود آمدند.
هرچند این استراتژی در عمل کارگر نیفتاد و با شروع جنگ(1939) این کشورها یکی پس از دیگری و به سرعت به تصرف آلمان نازی در آمدند، اما سیاست مهار(بازدارندگی) کنار گذاشته نشد و از همان روز خاتمه جنگ دوم جهانی تا پایان جنگ سرد اساس سیاست ژئوپلیتیکی غرب قرار گرفت. این بار این شوروی بود که با شکست آلمان در جنگ دوم جهانی به عنوان یگانه حاکم منطقه هارتلند باید مورد محاصره قرار میگرفت. بر این اساس، اسپایکمن آمریکایی(1943) مستقیمأ از یک قدرت برتر آمریکایی در دوران پس از جنگ جهانی دوم سخن به میان آورد، که بتواند هارتلند را خنثی نماید. بدین ترتیب اگر شوروی یک برج و باروی بلند (هارتلند) محسوب میشد. به طور آشکار راه برخورد با آن در محاصره گرفتن آن بود. لذا وی معتقد بود که متفقین پس از جنگ باید سیاست خود را بر پایه بازداشتن رقیب (شوروی کمونیست) از هر نفوذ و حضور در قلمرو ریملند قرار دهند. زیرا مطابق این بازنمایی هرکس که کنترل ریملند را بر عهده داشت میتوانست سرنوشت جهان را کنترل کند. بدین منظور زنجیره محاصره شوروی از سوی شماری از کشورهای مخالف آن واقع در ریملند بسته شد. ناتو در اروپا سنتو در آسیای باختری و سیتو در آسیای خاوری. اسپایکمن این ناحیه را منطقه پیرامونی یا منطقه «ریملند» نام داد که کنترل بر آن میتوانست نیروی هارتلند را خنثی سازد.
بدین ترتیب هرگاه حلقهای از زنجیره محاصره قطع میشد دخالت نظامی قطعیت پیدا میکرد و ناحیه ریملند به منطقهای برای درگیریهای نظامی کوچک و بزرگ دوران پس از سال ۱۹۴۵ تبدیل شد (مانند برلین، کره، خاورمیانه و ویتنام که یک درگیری بزرگ شمرده میشد). برهمین اساس برخی معتقدند که سیاست «کانتین منت» یا سد نفود آمریکا که از سوی «ژرژ کنان» ارائه شد و در دوره جنگ سرد مبنای سیاست خارجی آمریکا در اطراف شوروی و ایجاد کمربند سد نفوذ کمونیسم بوده است، متاثر از نظریه ریملند اسپایکمن شکل گرفته است.
در عمل نیز ژئوپلیتیک آمریکایی برای آشکار کردن خطوط قاطع جداییها برای استحکام بخشیدن به حلقه محاصره رقیب دنیای سیاسی را به دو دسته تقسیم کرده بود. دنیای واقع شده در پس پرده آهنین اصلاحی که «چرچیل» در فردای جنگ جهانی دوم آن را در تشریح دنیای کمونیزم به کار گرفت و دنیای آزاد یا کشورهایی که به کمونیزم نپیوستند و در اردوگاه باختر سیاسی با ایالات متحده هم داستان شدند. این تفکر تداوم داشت. تا اینکه اتحاد جماهیر شوروی، از هم فروپاشید، و بلافاصله «ناتو» شروع به گسترش در میان مناطقی کرد که زمانی به نوعی اقمار «اتحاد جماهیر شوروی» محسوب میشدند. نقطه آغاز این استراتژی نیز، تجزیه صربستان و استقلال کوزو (۱۹۹۹) بود. تجزیه صربستان و نادیده گرفتن منافع روسیه، افزون بر این که مرزهای جدیدی را در نقشه سیاسی دنیا ایجاد می کرد، مرزبندیهای میان غرب و روسیه را نیز پررنگتر ساخت.
پس از آن، اکثریت کشورهای اقمار شوروی در شرق اروپا، یک به یک و به مرور در طول سه دهه گذشته به عضویت ناتو در آمدند. به طوری که اکنون ناتو در برخی مناطق، همچون مرزهای لتونی، لیتوانی و استونی با روسیه هم مرز بوده و تلاش دارد که در مرزهای گرجستان و اوکراین نیز با روسیه همسایه شود.
دیدگاهها و تحرکات ژئوپلیتیک روسیه
ورود تدریجی آمریکا به حوزه نفوذ سنتی روسیه موجب تهدید منافع روسیه بود. اما تجربه تاریخی روسیه از جنگ سرد و عقبماندگی اقتصادی این کشور، کرملین را متوجه ساخته بود، که در فضای وابستگی متقابل نظام بینالملل، دیدگاههای تعارضی جنگ سرد، دیگر مقبولیتی ندارد. نقطه عطف این پیشروی حادثه ۱۱ سپتامبر بود، که به آمریکا فرصت حضور مستقیم در حوزه نفوذ روسیه را میداد. روسها در این برهه در موضعی انفعالی تنها نظارهگر حضور تدریجی آمریکا در این حوزه- بویژه آسیای مرکزی و قفقاز- بودند. پوتین حتی جزو نخستین رهبرانی بود که ضمن ابراز همدردی آمادگیش را برای همکاری با آمریکا اعلام داشت. اما پس از فروکش کردن جریانات اولیه و آشکار شدن اهداف آمریکا از حضور در این مناطق، و نیز بر پایی انقلابات رنگین، زنگ خطر برای روسها به صدا درآمد؛ لذا روسها به هر اهرمی جهت مقابله با غرب متوسل شدند. پیگیری برنامههای نوسازی نظامی، تشکیل پیمان شانگهای و پیگیری سیاست انرژی از جمله اقدامات شاخص این دوره است.
در این میان، منابع انرژی از جمله مهمترین اهرمهای ژئوپلیتیک روسیه بود که میتوانست، در عرصه رقابت مورد بهرهبرداری قرار گیرد. افزایش فزاینده نیاز اروپا به انرژی و کمبود جایگزین برای متنوع کردن این منابع، بستری مناسب بود که روسیه میتوانست هم در ارتقاء اقتصادی و هم در تامین اهداف ژئوپلیتیک از آن بهره گیرد. پوتین با این آگاهی که برای تغییر منزلت روسیه در عرصه بینالمللی باید هم به امکانات داخلی، هم به محدودیتهای محیط خارجی توجه داشت، در رساله دکترایش مینویسد؛ «منابع طبیعی نه تنها توسعه اقتصادی کشور را تضمین میکند، بلکه ضمانتی برای کسب موقعیت بینالمللی نیز میباشد. مهمترین منابع، هیدروکربن است. اینها مهمترین ابزارها در دست ما، و قویترین اهرم ژئوپلیتیک ماست»!
با نگاهی اجمالی به جایگاه روسیه برای تامین انرژی اروپا، نیز میتوان پی برد، که روسها تا چه حد در پیگیری این استراتژی مصمم بودهاند. تا جایی که روسیه هم اکنون بزرگترین عرضه کننده نفت و گاز به اروپا به شمار میرود. در این باره، مطابق آمار، ۳۸ درصد از صادارت گاز روسیه به ۲۷ کشور اروپایی است؛ که در این بین، آلمان ۵۰، هلند ۲۶، فرانسه ۱۷، سوئد ۱۳، اسپانیا ۱۱، پرتغال ۱۰، بلژیک ۷، و حتی بریتانیا در دورترین نقطه اروپا ۷ درصد از گاز مورد نیازش را از روسیه تامین میکنند. نکته حائز اهمیت این است که، روسیه با پیگیری این سیاست، در پی نزدیکی هر چه بیشتر به اروپا است. مسئلهای که به خودی خود از نفوذ و هژمونی آمریکا بر قاره اروپا خواهد کاست.
با این تفاسیر میتوان چنین استنباط کرد که از یک سو، وابستگی روزافزون اتحادیه اروپا به انرژی روسیه و بویژه آلمان، این زنگ خطر را برای آمریکا به عنوان سردمدار بلوک غرب به صدا در آورده است، که در صورت نزدیکی بیشتر این قاره و بویژه آلمان به عنوان یک قدرت اقتصادی بزرگ به روسیه، ممکن است، موجبات تغییر ساختار هژمونی، لااقل در این بخش از جهان را به ضرر آمریکا رقم بزند.
بر این اساس آمریکا از ابتدا مخالف انتقال گاز از روسیه به سمت کشورهای اروپایی بوده است. لذا از یک سو تلاش میکند که با گسترش مرزهای ناتو به سوی شرق، روسیه را در حصار مرزهایش محصور کرده و از سوی دیگر با بحرانسازی مانع از تکمیل طرحهای انتقال گاز به اروپا و بویژه آلمان شود. در صدر این طرحها خط لوله «نورد استریم 2» که با عبور از کف دریای بالتیک روسیه را به آلمان و سایر کشورهای اروپایی متصل میکند. در واقع حداقل برداشتی که آمریکا از بحران اوکراین میکند، ایجاد هراس در کشورهای اروپایی در نزدیکی به روسیه است.
درگیری نظامی آشکار و همهجانبه روسیه با اوکراین میتواند به عامل اتحاد برای اردوگاه متزلزل غرب تبدیل شود. چرا که سازمان پیمان آتلانتیک شمالی ناتو مدتهاست از تضادهای درونی رنج میبرد و فلسفه وجودی آن بهویژه پس از خروج نیروها از افغانستان دوباره زیر سؤال رفته است.
طرح گاه و بیگاه ارتش واحد اروپایی و توقعات آمریکا درباره لزوم انجام تعهدات مالی کشورهای اروپایی در قبال این پیمان نظامی از جمله مسائلی است که همکاری بین اعضا و گسترش آن به سمت شرق یا اجرای مأموریتهای جدید را با هالهای از ابهام مواجه میکند. پس با وقوع جنگ، امنیت اروپا- آتلانتیک در اولویت قرار خواهد گرفت و اعضای ناتو ولو به شکل موقت، اختلافات و تضادهای داخلی خود را کنار خواهند گذاشت. لذا میتوان گفت که هدف غایی آمریکا از اصرار پیوستن اوکراین به این پیمان، ایجاد پردهای آهنین بین روسیه و اروپاست، تا مانع از هژمونی یک قطب قدرت جدید بر اوراسیا و جزیره جهانی شود.