مهناز افشار | یاسین رامین
رویارویی با گناه | چرا قصه مهناز و یاسین به ما مربوط میشود؟
مجموعهای که باعث میشود قصهی یاسین و مهناز به چنین فرجامی برسد و درش ردی از پولها، خطاها و نفاقهای شگفت است به منِ مخاطب مربوط میشود.
✔️رویارویی با گناه
✍️مهدی یزدانی خرم*
طبعن قصهی مهناز و یاسین به خودشان مربوط است، طبعن قضاوت دربارهی رابطهی دو نفر به شخصِ من کوچکترین ربطی ندارد اما مجموعهای که باعث میشود قصهی یاسین و مهناز به چنین فرجامی برسد و درش ردی از پولها، خطاها و نفاقهای شگفت است به منِ مخاطب مربوط میشود. استادانِ رسانهاند برخی چهرهها. اینکه چهگونه بتوانند مردمان را ولو به هر قیمتی با خود همراه کنند، چه در این همراهی حتا اگر از سرِ نفرت یا خشم و اغلب کنجکاوی هم که باشد «تشخص» مییابند و ثابت میشوند. ماجرای شیرهای خشک فاسد یا تجهیزات دارویی واردنشدهی یاسین گویا از نظرِ دادگاه مردود شده و او پاک و مطهرتر از هر زمانِ دیگر است. گراهام گرین در رمان درخشانِ «مرد سوم» (که اقتباس سینماییاش را هم کارول رید به شاهکار تبدیل کرد) از رابطهی دو دوست مینویسد. یکی نویسنده و دیگری که پلیس پی اوست.
هری که پنیسیلینِ فاسد فروخته و کودکان بسیاری را از بین برده. در ملاقات این دو دوست وقتی قهرمان از هری میپرسد تو که کاتولیک بودی او جواب میدهد «هنوز هم اعتقاد دارم رفیق. به خدا و بخشایش و همهی این چیزها. با این کارهایی که میکنم به روحِ کسی آسیب نمیزنم. مُردهها موجودات خوشبختتریاند چون مُردهاند. چیزی زیادی از دست نمیدهند...» بله، قصهی یاسین و مهناز قطعن به مُردهها آسیب نمیزند چون مُردهاند و حالا یاسین باید بعد «تبرئه» دوباره رونمایی شود، که شد. همهی ما در این رونمایی عاشقانه حضور داشتیم و این هوشِ خانم افشار را نشان داد که چهگونه توانست با یک «عکس» (که چند ساعتی هم بیشتر نبود) یاسین و خود را بازتولید کند.
عکسها بسیار قدرتمند هستند دوستان. عکسها میتوانند واقعیتی بسازند تا خاطرهای به سرعت محو شود. من امیدوار نیستم که یاسین و مهناز رمانِ «مرد سوم» را خوانده باشند اما تاریخ تکرار میشود. هری خود را به مُردهبودن میزند تا زندهگی دوبارهای بیابد اما یک جای کار جور دیگری رقم میخورد. آقای رامین از نظر دادگاه تبرئه شده و نیازمند توجه افکار عمومی بود تا از آن مُردهگی موقت دربیاید و این اتفاق افتاد اما تمامِ قصهی «هری» همانجور که برنامهریزی کردهبود پیش نرفت. راسکولنیکوف در جایی در دفاع از قتل پیرزن رباخوار میگوید «همه قاتلاند. زمین همیشه پر از خون بوده. کسانی که روی زمین قتل میکنند، بعدها صاحب بزرگترین افتخارها شدند. من فقط خواستم به مردم خوبی کنم.» هرچند قهرمانِ داستایوفسکی مکافات خود را میکِشد.
این مکافات نه صرفن زندان که رویاروشدنِ مداوم او با گناه است. با آنچه میداند انجام داده. عذابی اَلیم.
*رماننویس