«موقعیت مهدی»
چرا نباید گول ظاهر فیلم «موقعیت مهدی» را بخوریم؟
اما ارتش هم از این هجمه مصون نیست و هلکوپتر هوانیروز با تمنای مهدی باکری چند لحظه صبر نمیکند که تا زخمیها را سوار کند.پس اگر اعتراض کنند که چرا با ارتش چنین میکنند، حق آنهاست.
این نقل قول را بارها از اطرافیان «سید مرتضی آوینی» شنیدهایم که به اجماع هنری یا سینمایی حزباللهیها و روشنفکران درباره یک اثر باید تردید کرد.
فیلمساز با تسلط و تجربه و فیلمنامهنویس با انگشت گذاشتن روی نقطه ضعفهای موقعیت دفاع، قرائتی عرفیگرایی ارائه میدهد که به مثابه استخوان گذاشتن لای زخم است.
محافظهکاران تشنه ملاقات با باکریها، آنقدر عطششان زیاد است که متوجه نمیشوند در جام «موقعیت مهدی» از فرات نریختهاند، بلکه ته مانده جام زهریست که به حضرت خمینی اعلی الله مقامه نوشاندند.
حقیقت، پشت این ذوقزدگیها پنهان میشود. فیلم از سکانس ابتدایی که باکری در خواستگاری خودش را توضیح میدهد که میخواهد به اسلام و مملکت خدمت کند آغاز میشود. ناگهان صاحب خانه شربت میآورد. مزد این خدمت خودخواسته و وفاداری شربتی اجباری است یا نمادی از نتیجه خدمت؟ با آنچه در فیلم میبینیم شربت را خودخواسته نوشید یا در سکانس پایانی به او نوشاندند؟!
همه ذوقزدگی عرفیگرایان محافظهکاران و رسانههای آنان هیجانی است به مثابه کف روی آب. سطح برکه «موقعیت مهدی» بسیار زیباست، گلهای آذین شده در سطح برکه روانند اما زیربرکه زلال نیست و گل آلود است.وقتی به لایهزیرین فیلم برویم و عمق آنرا بررسی کنیم به لجن میرسیم.
کودک سربازان شهید راه وطن یا قربانی فرمانده؟
مهدی پاسخ میدهد: تمام زیردستان من یک مشت بچه هستند، من کسی را ندارم که جنگبلد باشد. (نقل به مضمون) در سکانسهای بعدی نبرد را در جبهه میبینیم که «مهدی» برای مقابله با تانکهای عراقی عدهای نوجوان را با نارنجک به سراغ تانکهای عراقی میفرستند و از جمعیت 10 الی پانزده نفره تنها یکی زنده باقی میماند.
روایت خسرو ملازاده(ابولفضل زمانی) و محمد زمانی قابل تاملتر به نظر میرسد که مولفان با یک فلاش بک موقعیت بازی کودکانه این دو را تصویر میکنند. پای خسرو در بازی فوتبال مصدوم شده و محمد، خسرو را به کول گرفته و میبرد و این سکانس حمل پیکر محمد توسط خسرو به حمل محمد توسط خسرو پس از مصدومیت در بازی فوتبال کات میخورد.
نفرین چنین عرفیگرایی حقارتآوری را باید حواله تنگه ابوقریبها و ایستاده در غبارها کرد.
مصداق حقیر کردن در ایستاده در غبار، همان سکانسی است که متوسلیان میگوید: سپاه باید مردمی باشد، خیلی از افراد سپاه هستند که مردم با آن مخالف هستند. 138 هزار جعبه فشنگ ژ3 مصرف شده، دروغ میگویند، مسائل مالی سپاه شفاف نبود و شما بیایید حساب کتاب مالی سپاه را شفاف کنید. اعتراض دهه شصتی حاج احمد حتما طعنهای به امروز است.چگونه میتوان با بازوی دفاعی کشور چنین شوخی کرد و چنین دیالوگی را از گذشته به عنوان معترضه امروزی دوباره مطرح کرد.
محافظهکاران و رسانههایشان آنقدر در چشمانشان غبار نشسته که احمد ایستاده را نمیدیدند و در غبار دعوای دو فرمانده سپاه، متوسلیان و محسن وزوایی گردان حبیب بن مظاهر دقیق نشدند.فقط رپرتاژ نوشتند که جنس قلابی بشود، تالیف تام و تمام و تاریخ ثبت شده انقلاب.
آنقدر مجذوب کاراگاههای ماجرای نیمروز شدند که ترور دوباره لاجوردی را در فیلم نادیده گرفتند و با کمال تاسف لاجوردی شد سکاندار خوجه اعدام در زندان! رسانههایشان با اجبار از بالا تیتر قشنگه را زدند و انتقاد به ذات چنین شیطنتهایی نادیده گرفته شد چون دامنه رپرتاژ نویسان «کارتی» وسیعی شد.
وقتی رویه انتقادات متوسلیان در دهه شصت را به امروز سپاه وصله میکنند، تلاش میکنند بازوی دفاعی کشور را از درون و به تدریج، با فیلم و سینما در لوای نمایش زیست قهرمانان ملی بشکنند.
با گذشت زمان و به تدریج این تلقی در اذهان شکل میگیردکه سیستم مشغول خودتطهیری از ارزشهایی است که خودش مولد آن بوده و حالا با سینما مشغول پس گرفتن گفتمان دفاع است.
آوینی در کدام صحنهای از مجموعه روایت فتح لشگری از پیکرها را به رخمان میکشید و هراس در دلمان میافکند، چرا فقط در سالگردش از او یاد میکنید، چرا از حماسه سمعی بصری او یاد نمیشود که راشهایی که از حجم وسیع پیکرهای درهم آمیخته شهدا را که برایش میآوردند در روایت فتح استفاده نمیکرد. تلویزیون مولف چنین روایتی است، رسانه ملی و سیما فیلم جمهوری اسلامی سریالی میسازنند درباره تغییر لحن سینمای دفاع؟
روایت فتح، چه نام زیبایی از کجا به کجا رسیدیم، از آوینی به یاشار نادری؟
از آوینی که راشهای پیکرها را پنهان میکرد وزبان حماسی روایت فتح را عیان تا یاشار نادری که دست در دست رمضاننژاد، در مجموعه تحت امرش هزینه میکنند تا راشهای سانسور شده آوینی را به صورت سینمایی باسازی کنند و فیلمی سینمایی به نام باکریها به کام لیلی گلستانها شود.
فیلم پر از صحنههای ضد جنگی است که باکری در آن گم میشود. چنان ضد جنگ است و «کودکسرباز» در آن چنان برجسته شده که به جای اینکه تصور کنیم فیلمنامه را «ابراهیم امینی» نوشته باشد تصور میکنیم مشغول ادعاهای «کریستوفر هیچنز» روزنامه نگار محبوب ملکه هستیم.
با همه این نقدها نمیتوان منکر تلاش سازندگان شد و زحمت سازندگان برای ساخت چنین آثاری قطعا قابل اعتناست اما نمیتوان غفلتها را نادیده گرفت.چون این غفلتها تبدیل به ارزشهای رسمی شدهاند.