در ستایش ادبیات، به بهانۀ «توفیق ادب»
چرا ادبیات "خشونت زدا"ست؟
یوسا در کتاب «چرا ادبیات؟» میگوید در جامعهای که ادبیات ندارد، کلمات ضعیف و نحیف اند. لذا امکان تفاهم کم است و همیشه آماده خشونتورزی است. ادبیات منبع غنای کلمات و نگاه و درک تنوع است.
یوسا در کتاب «چرا ادبیات؟» میگوید در جامعهای که ادبیات ندارد، کلمات ضعیف و نحیف اند. لذا امکان تفاهم کم است و همیشه آماده خشونتورزی است. ادبیات منبع غنای کلمات و نگاه و درک تنوع است.
امید جهانشاهی میگوید: حظی که از مطالعه یک کتاب ادبی بردهام، برآنم داشت تا در ستایش ادبیات بنویسم. به عنوان مقدمه، اولدرسی که در کلاس «نظریههای ارتباطات» به دانشجویان میگفتم را به اجمال مرور میکنم.
همه آن چیزهایی که ما میشناسیم، در واقع همه آن چیزهایی هستند که معنی کردهایم. معنی همه جا هست و همه چیز که میشناسیم همان معناست که بر اشیا و روابط و ... بار کردهایم.
ما با نشانهها معنی میسازیم. و ارتباط فرایندی سیستماتیک است که در آن افراد از طریق نمادها و نشانهها و در واقع از طریق معانی با هم ارتباط برقرار میکنند. معانی را به اشتراک میگذارند تا تفاهم بسازند.
پس نکته اول این بود که معنی همه جاست و دوم اینکه معنی وابسته به شرایط است. معنی که از افراد، اشیاء، امور و... می سازیم مطلق نیست، بستگی به شرایط دارد چون نمادها و نشانه ها در فرهنگ های مختلف به طور متفاوتی درک میشوند. نکته بعد اینکه تفسیر، معنی را آشکار میکند. در واقع آن چیزی که معنی میشود، محصول تفسیر ما است.
زبان منبع معنیسازی است. لذا کسی که دایره لغات بیشتری داشته باشد، بهتر تفسیر میکند به دلیل اینکه ذهنش توانمند به کلمات بیشتر و متنوعتر است؛ درک عمیقتری از دیگران و جامعه میتواند داشته باشد. از این فرصت و ظرفیت برخوردار است که درک عمیقتری از احساسات، عقاید و تفاوتهای موجود در جامعه داشته باشد.
درک همان فرآیند معنی کردن دنیای اطراف از طریق حواس و تجربه و دیگر منابع است. و ما وقتی چیزهای پیرامون خود را درک میکنیم، آن را واقعیت مینامیم.
ظرفیت ادراکی ما متاثر از نگرش، تجربه، دانش زمینهای، خواست، ویژگیهای شخصیتی، ارزشها و انتظارات ماست.
کسی که تجربه بیشتری دارد، نگاه و نگرش جامعتری دارد؛ پس درک بهتری هم دارد. و کسی که مثلا اعتماد به نفس ندارد نمیتواند درک درستی از دیگران داشته باشد؛ چون بواسطه ویژگیهای شخصیتیاش درک درستی از خودش ندارد.
با این مقدمه میتوان دریافت که ادبیات چه جایی دارد در جامعهسازی، فرهنگسازی و انسانسازی.
ادبیات فرصتی است برای اینکه تجربه و درک عمیقتری از انسانها و فرهنگها داشته باشیم. ادبیات ارتباطات در جامعه را غنیتر و عمیقتر میکند و لذا جامعهای سالمتر میسازد.
رمانها پنجرهای به ارتباط میان انسانها هستند، و راوی شناختها، درکها، اشکها و لبخندها. و ارتباطات در واقع ستون فقرات یک اجتماع است. با ارتباطات همدیگر را میفهمیم. حول نمادها و نشانهها هویت و وحدت مییابیم. باهم پیوند می خوریم و نظام معنایی مشترک میسازیم.
ادبیات ارتباطات در جامعه را تسهیل میکند چون نمادها و نشانه ها را پر رنگ می کند. مشروع می سازد. شبکه نمادها را خلق می کند. تنوع ایجاد می کند و تنوع و تفاوت را به رسمیت می شناسد.
در گذشته های دور، وقتی اجتماعی کنار رودخانه یا در کوهپایه ای تشکیل می شد، آنچه به اجتماع هویت می داد و آنرا دوام می بخشید و به نظم و مناسبات قدرتی حاکم بر آن مشروعیت میداد، نمادها و نشانه های مقبول جمعی بود. نمادها و نشانههایی که فصل مشترک آنها بود. آنها را یکرنگ و با هم آشنا و همنشین میکرد.
از جایی به بعد در تاریخ، این وظیفه را ادبیات بر عهده گرفت و لذا جوامع بزرگ روح یافتند و شکل گرفتند. ادبیات است که نمادها و نشانههای جمعی را روایت میکند، پرشور و مشروع میسازد. کلمات را میزاید و بذر درک و تفاهم و آشتی میپراکند.
ماریو بارگاس یوسا در کتاب «چرا ادبیات؟» بر همین نکته تاکید میکند. میگوید جامعهای که ادبیات ندارد، کلمات ضعیف و نحیف اند و لذا امکان تفاهم کم است و همیشه آماده خشونت ورزی است. ادبیات منبع غنای کلمات و نگاه و درک تنوع است.
مارک ادموندسون در مقاله «در ستایش عشقهای شورمندانه به آثار ادبی» میگوید ادبیات میتواند «تواضع دموکراتیک» مورد نیاز برای دموکراسی را به انسان ببخشد. چون ادبیات ما را با جهانهای هم آشنا میکند و افقهای تازه میگشاید برای درک جهان دیگران. و این پنجره صلح و آزادی است.
در نگاه هانا آرنت یکی از جلوههای آزادی، رونق ادبیات است. چون مردم آزاد مردمی هستند که بتوانند داستانهای خود را بسازند که داستان و نوشتن همان زایندگی و آزادی است.
بی هیچ شبهه و تردید، در بزرگی و ماندگاری گلستان و بوستان و دیوان حافظ و مثنوی معنوی و ... تردید نیست که اینها حافظه تاریخی ما و از ستونهای فرهنگ کلاسیک ایرانی هستند؛ اما هر عصر و دورانی، ادبیات خودش را هم میخواهد؛ کلمات خودش، روایتگری خودش، نثر خودش. چون هر عصری نگاه خودش را دارد. و روایت خودش را از نمادها و نشانه ها. ادبیات هر دوران روح آن دوران را نمایندگی میکند.
بهانه این یادداشت اما کتاب توفیق ادب بود نوشته دکتر مرتضی مردیها؛ نامی که برای اهل کتاب آشناست. هم سالها روزنامه نگار بود در جامعه و توس و نشاط و هم در دانشگاه تا دانشیاری رسید که آثار و ترجمه های متعددی در حوزه فلسفه سیاسی دارد.
توفیق ادب اگرچه اولین کتاب ادبی او نیست و اولین «در شعله های آب» است که سال 1379 به چاپ رسید، رمانی آکنده از خیال و خاطره سالهای دفاع سترگ میهنی؛ اما توفیق ادب را بهترین کتابش میداند: «در میان کتابهای خودم، از خواندن کمتر کتابی به اندازه توفیق ادب حس خشنودی و رضایت به من دست میدهد.» و در معرفی آن نوشته است:
«ادبیات رشته و تخصص من نبوده است. اما علاقه بسیار به شعر و داستان داشته ام. برای من هم مثل بسیاری از ایرانیان، دیوانهای شعر پارسی ارجمند است؛ هم از نظر زیبایی شناسی هنری و هم محتوای فکری؛ اما این مانع نگاه از منظری دیگر نبوده است. در این کتاب برخی حکایتها با درون مایه های دواوین داستانی از فردوسی، نظامی، و مولوی، و هم غزلی از سعدی را دستمایه برداشتی و پرداختی دیگرگونه کرده ام. نیز برخی قطعه های نثر ادبی خود را که آنهم چینشی نو از کلمه های کارگاه کهن ادب است، بر آن افزوده ام.»
شوربختانه کتاب به شدت در جامعه ما کم رونق است. تبلیغی نمی شود مگر به استثنا، مثل برنامه خوب کتابباز که نسیمی بود که از شبکه نسیم وزید.
این وضعیت نشر و این وضعیت ادبیات برای جامعه ناامیدکننده و برای نویسندگان مایوس کننده است. دکتر مردیها جایی گفته بود: «زمانی تبلیغی در تلویزیون فرانسه دیدم که متفاوت بود و جالب توجه. آگهی بازرگانی درباره نان؛ همان باگت معروف. میگفت اگر همینطور کمتر و کمتر بخرید، روزی خواهد رسید که دیگر نان تولید نخواهد شد. حالا نقل من است. با این استقبالی که از این دو، سه کتاب نشد، انگیزهام برای چاپ کتابهای دیگر ادبی (از جمله، رمانگونهای که دههای پیش نوشتم) رو به خاموشی است.»
با تمام وجود امید میبرم که چنین نشود و شاهد چاپ آثار ادبی ایشان و دیگر نویسندگان باشیم.
در این کتاب قطعهای است به نام «پاییز» که بسیار دوست میدارم:
«به صحرا شدم. با بزرگترین الماسی که خواب به خود دیده بود. بر سرزمین رنگ باریده بود. انگار هرچه یاقوت سرخ و کهربای زرد در دل خاک بود آویخته آوندها شده و به دل برگها درخزیده بود. رنگباران بود. پاییز ساکتترین جیغ اعم از بنفش و جز آن را میکشید. ...»