توسعه
مسیر توسعه چگونه ناهموار شد؟ | حکمرانی بی هنر
سال هاست که صاحبنظران توسعه از اصطلاحات مختلفی برای توصیف وضعیت توسعه در ایران استفاده می کنند: «بن بست، توسعه»، امتناع توسعه»، «تله نوسه» و... با این حال همه اینها از یک وجه مشترک از وضعیت توسعه در ایران شکایت دارند؛ شرایطی که گویی در آن فرایند توسعه به علل مختلفی متوقف شده است و به نظر می رسد که امکان گریز از آن نیز بسیار دشوار به نظر می رسد.
سال هاست که صاحبنظران توسعه از اصطلاحات مختلفی برای توصیف وضعیت توسعه در ایران استفاده می کنند: «بن بست، توسعه»، امتناع توسعه»، «تله نوسه» و... با این حال همه اینها از یک وجه مشترک از وضعیت توسعه در ایران شکایت دارند؛ شرایطی که گویی در آن فرایند توسعه به علل مختلفی متوقف شده است و به نظر می رسد که امکان گریز از آن نیز بسیار دشوار به نظر می رسد. در رابطه با علل این وضعیت نیز سخنان مختلفی به میان آمده است. برخی بر مولفههای فرهنگی و ویژگیهای جامعه ایران دست گذاشته اند، گروهی عدم انباشت سرمایه را علت دانسته اند، بعضی عامل نفت و وابستگی به آن را عامل توسعه نیافتگی می دانند و گروهی دیگر نگاه نهادی داشته و همچنین از منظر سیاسی ایدئولوژی حاکم یا عدم اجماع نخبگان نیز از جمله این علل برشمرده است، این تنها فهرست کوچکی از علل توسعه نیافتگی و توقف ایران در مسیر است و می توان ده ها عامل دیگر را به این فهرست اضافه کرد.
اما هنگامی که صحبت از بیرون آمدن از این تله میشود بر دشواریها و پیچیدگیها افزوده میشود. عمده این پیچیدگیها به ماهیت رفرم هایی باز می گردد که سیاستگذار باید در دستور کار قرار دهد، مروری کلی و حتی نه چندان عمیق بر تجربه های جهانی نشان میدهد که تا چه حد چنین اصلاحاتی می تواند حساس باشد و تبعاتی عمیق و دنباله دار داشته باشد. شاید حتی نیاز نباشد که به تجربه های جهانی نگاه کنیم؛ کافی است مروری بر سیاستهایی داشته باشیم که در چند دهه گذشته با نیت رفرم اقتصاد و غلبه بر موانع توسعه اجرایی شده اند؛ از مجموعه سیاستهای تعدیل ساختاری و خصوصی سازیهای گسترده گرفته تا طرحهای ضربتی و تلاشها برای آزادسازی قیمت انرژی. به راستی کدام یک از این سیاستها را می توان موفق و در راستای توسعه قلمداد کرد؟ در ادامه این متن تلاش خواهم کرد تا تصویری از "مساله توسعه" (شاید بهتر باشد آن را دشواره یا dilemma بنامیم) در ایران ارائه دهم تا بتوان به درکی از آسیب شناسی سیاستگذاری توسعه و پیچیدگیهای سیاستی آن در ایران رسید.
به نظر می رسد در حال حاضر ساختار موجود به گونه ای تکوین پیدا کرده است که هرگونه رفرم ساختاری و حتی غیرساختاری می تواند پایه های مشروعیت نظم موجود را دچار اخلال کند و تبعات بسیار سنگینی بر جای گذارد. روی دیگر سکه فشارهایی است که طبقاتی از جامعه چه از نظر اقتصادی و معیشتی و چه از نظر روانی باید متحمل ش ود. تنها نگاهی به حوادث آبان ۹۸ به دنبال سهمیه بندی بنزین و در نتیجه افزایش قیمت بنزین نشان میدهد که چگونه سیاستی نابخردانه (حتی اگر فرض کنیم فلسفه و نیت سیاستگذار قابل دفاع و منطقی بوده) می تواند ویرانی بر جای بگذارد. این صرفا یک نمونه از موارد بسیاری است که دولت در ایران برای کاهش فشارهایی واقعی که بر روی دوش خود احساس می کند با نیت کاهش بار یارانه ها و واقعی سازی قیمت ها اقدام به اجرای چنین سیاست هایی می کند. اما بخش طعنه آمیز ماجرا آن است که چنین سیاست هایی نه تنها هیچ برندهای ندارد بلکه تقریبا همه طرفها بازنده اند. در ش کلی حاد گرچه یک طرف به ظاهر برنده است اما طرف بازنده باخت سنگینی را متحمل می شود و البته نه آن برد متاسفانه است و نه این باخت! وضعیت صنعت خودرو در ایران شاهکاری از این نوع بازی است که طی آن خودروساز به لطف سپر انسانی (کارگران خودروسازی) دهه هاست که غیر منصفانه از رانت موجود کامجویی می کند و آنکه و آنچه متضرر می شود
سلامت و امنیت و آرامش اکثریت بزرگ جامعه ایران، محیط زیست و ... است، بنابراین می توان اتفاق رخ داده در اقتصاد سیاسی ایران را این گونه توصیف کرد که دولت در ایران به عنوان منبع فیض به یک صندوق یا قلک توزیع رانت بدل شده است و حیات و ممات اقتصاد سیاسی ایران را به خود گره زده تلاش برای رفرم با یک واکنش شدید از سوی بخشی از ذینفعان و در نتیجه جهش به عقب همراه می شود. بنابراین به این ترتیب است که تلاش ها برای گریز از تله توسعه در نهایت به شکست سیاستی منتهی می شود و آثار منفی و دامنه داری را به دنبال دارد که در نهایت این سیاست ها را از هر گونه توجیه منطقی و معنا تهی میکند.
بخشی از مساله ناشی از این واقعیت است که به هر حال هر سیاستی لاجرم برندگان و بازندگانی دارد. تعدد
ذی نفعان با طیف متنوعی از منافع بعضا متضاد دلیل اصلی آن است که سیاستها نتوانند همواره به کام همه ذینفعان باشد. به نظر می رسد این واقعیتی است که سیاست گذار و حکمران ایرانی از آن آگاهی دقیقی
ندارد و یک سیاست را به صرف ضرورت اصلاح یک مشکل و مانع در دستور کار قرار می دهد. نمونه نزدیک آن همان سیاست هایی است که برای حذف یارانه بنزین و واقعی کردن قیمت آن اجرا شد و جز مصیبت و فاجعه چیزی بر جای نگذاشت. استدلال حکمرانان این بود که اصلاح قیمت بنزین و نحوه توزیع آن ضرورت دارد؛ این گزاره را بسیاری از اقتصاددانان تایید می کردند.
و البته بخشی از ساحل آن نیز با نظرگاههای دیگری با آن مخالف بودند، اما قسمت غم انگیز که سیاستگذاری را به یک تراژدیی در نظام سیاسی بدل کرده است، بی توجهی به ظرافتهای طراحی سیاست و پیاده سازی آن بود. گویی که سیاستگذاران در ایران به هر قیمتی علاقه دارند سیاست های مورد علاقه خود را اجرا کرده و در نتیجه آن سیاستها نیز وجهی اقتدارگرایانه به خود میگیرند.
بدین ترتیب، جان کلام این است که در ساختاری که دولت همه گروهها، طبقات و ذینفعان را به خود گره زده است ، سیاستهای اعمالی اگر بدون ظرافت فرآیند خود را طی کنند میتوانند فاجعه بار باشند. سیاست عجولانه، غیر علمی و بدون دقت همچون قطع کردن شریانهای متصل به دولت است که بدون تغذیه از شاهرگ دولت ادامه حیات آن گروه را با چالشی جدی مواجه میکند.
اما این سرنوشت محتوم ما نیست. در واقع رویکردهای دترمینیستی که راه گریزی برای بهبود و تحول در نظر نمیگیرند خود میتوانند توجیهگر عالی تله توسعه باشند. دانش سیاستگذاری حاصل انباشت تجربه بشری است و در طول سالیان در نتیجه همین انباشتها، امروز سیاستگذاری را به علمی تنومند تبدیل کرده است. همین دانش، پر است از تجربههای موفق سیاستگذاری توسعه اصلاحات ساختاری اقتصادی و حتی خروج از رانتیریسم که می توانند با در نظر داشتن ترتیبات نهادی خاص خودمان الگو قرار گرفته یا الهام بخش باشند.
از سوی دیگر نیز تجربه شکستهای سیاستی فراوانی موجود است که همچون آینه عبرتی میتواند برای ما آموزنده باشد. همین تجربه ها می تواند به خوبی به ما نشان دهد که چگونه می توان با کمترین هزینه ها دست به رفرم های جدی زد؛ به گونه ای که بازندگان کمترین آسیب را دیده یا با ظرافت هایی بتوان هزینه های تحمیل شده به آنها را خنثی کرد و اتفاقا از آنها گروهی مولد ساخت و در نتیجه سیاستها را به بازی برد-برد تبدیل کرد. آنچه جای خالی اش در عرصه سیاستگذاری حس میشود همین ظرافت هاست. بیهوده نیست که حکمرانی را علاوه بر یک رشته از دانش، هنر نیز نامیدهاند و حالا حالاها باید صبور بود که حکمرانی ایرانی، هنرمندانه حکمرانی کند.
با این حال آنچه از وضعیت موجود می توان دریافت این است که حکمران ایرانی چندان علم سیاستگذاری را به رسمیت نشناخته و نسبت به آن بی علاقه است. و طبیعی است که انتظار شکستهای سیاستی را داشته باشیم. ما گریزی از استفاده از انباشت تجربه بشری نداریم و روزی که این تجربهها مقبول واقع شوند می توان انتظار داشت که مقدمات گریز از تله فراهم شود.
البته به عنوان نکته پایانی نباید فراموش کرد که «توسعه» به معنای «توسعه ی جریان اصلی» مورد علاقه حاکمان ما نیست و پس از چند دهه همچنان حکمرانان به دنبال راه های بدیل توسعه و واژهای غیر از توسعه هستند. بنابراین تحول پارادایم ذهنی کارگزاران سیاسی پیش شرط همه تحولاتی است که شرح داده شد و به نظر نمی رسد تا زمانی که حتی تحولی نسبی در این نگاه صورت نگیرد علاقه ای به استفاده از تجربههای جهانی برای گریز از تله به وجود آید.