طبقه متوسط و جامعه بحران زده ایران | مطیع نبودن و بی پروایی | خسیس نبودن و هزینه کردن
ساخت طبقه متوسط دست پرورده
دولت ها نمیتوانند با زمین خوردن طبقه متوسط واقعی در جامعه، در سودای طبقه متوسط دست پرورده باشند و دیگر با آن تعارض منافعی نداشته باشند، به خیال اینکه دیگر همه امور یک دست شده است. این روند دولت را هم زمین خواهد زد.
سجاد بهزادی- (دکتری جامعه شناسی سیاسی) طبقه متوسط جدید جامعه ایران به شدت زمین گیر شده است و بنظر میرسد تعارض ارزش های این طبقه با ارزش های رسمی دولت و سیستم کنونی یکی از مهم ترین دلایل این مسئله در طول زمان بوده است. بر این اساس نویسنده با تبیین وضعیت طبقه متوسط در جامعه بحران زده امروز ایران، در هریادداشت که همگی مستقل از هم نوشته می شوند یک پرسش جداگانه ای را طرح می کند؟
پرسش پنجم: آیا دولت ها می توانند یک طبقه متوسط خودساخته و دست پروده را تقویت کنند؟
برای پاسخ به این پرسش می بایست ارزش های طبقه متوسط جدید ایران را با هم مرور کنیم تا ببینیم این ارزش ها چقدر در تعارض با منافع طبقه حاکم بوده است؟
نخستین: مطیع نبودن و بی پروایی
طبقه متوسط جدید جامعه ایران، طبقه مطیعی نبود و برعکس طبقه فقیر جامعه که با نیازهای معیشتی دست و پنجه نرم می کند از یک طرف و طبقه ثروتمند که بسیار محافظه کار است از طرفی دیگر؛ در عرصه عمومی و مدنی مشارکت جدی داشت.
این ویژگی بر خلاف طبقه دست پرورده ای از جامعه است که خود را مطیع و سرسپرده می داند و کاملا در چارچوب سیاست های رسمی دولت و سیستم قرار دارد.
دومین: خسیس نبودن و هزینه کردن
طبقه متوسط جامعه ایران برای رسیدن به آرمان هایش، از هر آنچه اندوخته مالی برایش مانده بود هزینه می کرد.
روزنامه و کتاب می خواند، به سینما می رفت و در عرصه عمومی فعال بود.
امروز هم گفته می شود پهنه وسیعی از مهاجران امروز جامعه ایران نیز همان طبقه متوسط جدیدی تشکیل می دهند که تمام داراییهای خود را به دلار تبدیل کرده اند و در سودای زندگی بهتر کشور را ترک می کنند.
گفته می شود استیو سیبولد برای تالیف کتابش " ثروتمندان چگونه فکر میکنند" طی ۳۰ سال با بیش از ۱۲۰۰ نفر از ثروتمندترین افراد جهان مصاحبه کرد و بنا به گفته وی بین دیدگاه افراد ثروتمند و افراد طبقه متوسط در مورد پول و شیوه هزینه کرد آن در زندگی، بیش از ۱۰۰ تفاوت وجود دارد.
یکی از مهمترین تفاوتها این بود که افراد طبقه متوسط، از سرمایه اندکی که دارد، حتی برای احساس و هیجانات خود نیز استفاده می کنند؛ ولی افراد ثروتمند نگاهی حساب گر و آنگونه که مارکس می گفت با هدف "انباشت سرمایه" برای ثروت خود برنامه ریزی می کنند.
این ویژگی طبقه ثروتمند جامعه، همان ویژگی است که "طبقه متوسط دست پرورده" نیز دارد.
این طبقه به جهت وابستگی شدید که به دولت رانتیر دارد و مدام مورد عنایت مالی این سیستم است، دائم می خواهد سرمایه خود را در کنترل داشته باشد و آن را در شکلی کاذب تقویت کند و برای آن هدف های امن و پایداری می خواهد.
سومین: چموش بودن و بی قراری
طبقه متوسط جدید جامعه ایران، اگر چه حاصل یکدولت رانتیر بود اما به قول سعید لیلاز این طبقه مانند "اسب چموشی بود که سوارش را همواره بر زمین می زند."
طبقه متوسط جدید ایران، طبقه ای دست پرورده نبود که در رام دولت ها باشد. این طبقه بی قرار بود و بسیاری از مسائل را به چالش می کشید و مدام به دنبال تغییر بود.
تغییر همیشه مورد ستایش کشورهای توسعه یافته بوده است. اساس کمال انسانی نیز بر تغییر است. گفته می شود یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بی ثباتی است.
فقط بی ثباتی است که ثبات دارد و ما مدام در حال نقض این مهمترین قانون جهان هستیم، مدام می خواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بی ثباتی و تغییر است.
جمله بیقراریات از طلبِ قرار توست
طالب بیقرار شو، تا که قرارْ آیدت (مولانا)
چهارمین:خانواده ها هسته ای و منادی ارزش های فردی
طبقه متوسط جدید جامعه ایران شدیدا طرفدار یک خانواده کوچک هسته ای بود که ارزش های فردی را گرامی می داشت. موضوعی که بنظر میرسد برای سیاست های کنونی سیستم یک آفت باشد و اکنون نیز به یک چالش و مسئله تبدیل شده است.
سیستم و دولت کنونی، طبقه متوسط دست پرورده ای می خواهد که به هر آنچه او "مسئله" می داند، چشم بسته لبیک گفته شود و اجابت شود.
این در حالی است که طبقه متوسط دست پرورده تنها به شکلی فریب کارانه و محدود، از سیاست هایی که در تعارض با امیالش است تبعیت می کند؛ هر چقدر هم که سرسپرده باشد.
وقتی یک جریانی شکلی واقعی نداشت و نمایشی و دستوری شکل گرفت، رفتارهای عوامل آن نیز جنبه ظاهرسازی به خود خواهد گرفت.
به هر حال دولت ها نمی توانند با زمین خوردن طبقه متوسط واقعی در جامعه، درسودای یک طبقه متوسط دست پرورده ای باشند و دیگر با آن تعارض منافع ای نداشته باشند، به خیال اینکه دیگر همه امور یک دست شده است. این روند دولت را هم زمین خواهد زد.
همانطور که ارسطو در سیاست بیان کرد"دولتهایی به خوبی اداره میشوند، که طبقه متوسط جامعه آنها بزرگ و در صورت امکان قویتر از هر دو طبقه دیگر است".
در جایی که طبقه متوسط بزرگ است، تعادل بیشتر است و برعکس؛ اگر طبقه متوسط فربه و پویایی وجود نداشته باشد، توازن هم برقرار نمی شود، بحران ها انباشته می شوند و در نهایت دولت به بن بست و پایان می رسد.