چگونه میتوان از جامعهای با ارزشهای مشترک سخن گفت؟
گمشدهای به نام شادی
آیا کنترل جامعهای با شهروندان نابرخوردار از امید و شادی، با دورنمایی ناروشن، اعتماد به نفس بسیار ضعیف شهروندان، برای نهاد قدرت با راحتی بیشتری امکانپذیر نخواهد بود؟
چندی پیش یکی از مراجع محترم تقلید با سنی بیش از ۹۰سال، در مصاحبهای، نشاط خود را همعرض جوانان ۴۰ساله دانسته بود. این بخش از سخن ایشان بیش از هر موضوعی جلب توجه نمود و بازتاب خبری یافت. دور از ذهن نیست که نامبرده مانند دیگر واعظان و ناصحان، تغییر سبک زندگی را برای در امان ماندن از تنش، ضروری و زندگی خود را نمونهای از آن میداند.
همچنین میتوان حدس زد که این عالم دینی مانند بسیارانی، فرد و نگرش فردی را اساس نشاط دانسته و تغییر شیوه زندگی را نیز تابع ارادهای در وجود فرد انسانی میداند. این نگرش متضمن این دریافت نیز هست که به رغم آسیبهای فراوان اجتماعی، فقر، بیماری، نداری و تبعیض، برکنار از همه آنها میتوان در گوشهای از جهان هستی از شادی و نشاط برخوردار بود.
در برابر این نگاه، دیدگاه دیگر، شادی، نشاط، امید و احساس خوشبختی را تا حد زیادی وابسته به شادی و آرامش همگانی دانسته و بسیاری از آسیبهای روانی را ناشی از مشکلات پیرامونی که نه بر فرد مخاطب بلکه بر همسایگان، همشهریان و هموطنان او سوار است میداند و بر آن است که نمیتوان بدون وجود شادی و خوشبختی دیگران و برکنار از آنها، شاد زیست و احساس راحتی و آسودگی نمود.
از دیگر سو شاهدیم که نه تنها جوانان، میان سالان و کهنسالان، بلکه کودکانی در گوشه و کنار این کشور از شدت آسیبها و فشارهای اجتماعی و اقتصادی، دست به خودکشی میزنند؛ کودکان و نوجوانانی که باید بمب انرژی، نشاط، شادی، امید بوده و برای دیگران نیز امیدآفرین و شادیافزا باشند. این واقعیت به همراه مقایسه ساختارهای اجتماعی متفاوت، نشان از آن دارد که در جوامع با ثبات، مرفه و کرامتمدار، احساس شادی و خوشبختی بیش از جوامع پرآسیب و پرتنش است. شادی و نشاط دستکم بر مبنای دادههای فوق وابستگی فراوانی به «دیگران» دارد.
واقعیت دیگری که از سخنان این عالم دینی و نیز توجه به واقعیات موجود دستگیر میشود، عمر طولانی، اعتماد به نفس فراوان، خطرپذیری زاید الوصف و نگاه امیدوار به آینده است که بیش از آنکه نزد مردم کوچه و بازار ببینیم، در سوی حاکمان، تصمیم گیران، اشخاص محل رجوع و نیز توانمندان برخوردار از ثروت، رفاه و امکانات مشاهده میکنیم.
با این مقدمه، پرسشهایی که در ادامه میخوانید میتواند موضوع مطالعات تجربی قرار گرفته و به آزمون گزارده شود:
۱- نگاه به زندگی در دو سوی این مقایسه، به چه جهت تا این اندازه با یکدیگر اختلاف دارد؟
توانمندی، دسترسی به قدرت و برخورداری از سیاههای از امکانات، چه اندازه در این تفاوت نگاه موثر است؟ و تمایل به دستیابی به سمتهای سیاسی آیا میتواند به دلیل نوشیدن آب از چشمه شادی، نشاط خوشبختی باشد؟
۲- آزادی و انتخاب در دو سوی این رابطه تا چه اندازه برابر و این دو ارزش مهم تا چه میزان در شادی، نشاط و امید و انگیزه موثر است؟ آزادی و حق انتخاب در صورتی که در شادی و نشاط و احساس خوشبختی موثر است، آیا در کشور ما، صرفا تابعی است از شهروندی و تابعیت مردمان آن یا مولفههای قدرت، ثروت و شهرت، بیش از شهروندی موثر است؟
۳- عدالت اجتماعی، تامین کمترین امکانات رفاهی، نبود فاصله طبقاتی و مقابله با اقسام تبعیضها آیا در تغیر نگاه و دستیابی به سبک زندگی شادمانه موثر خواهد بود؟ چه اندازه در ساختاری که از آن بحث میکنیم اینگونه سیاستها مشاهده و تا چه میزان خودخواهی و خودپرستی توانمندان راه را برای خوشبختی ناتوانان مسدود میسازد؟
۴- آیا کنترل جامعهای با شهروندان نابرخوردار از امید و شادی، با دورنمایی ناروشن، اعتماد به نفس بسیار ضعیف شهروندان، برای نهاد قدرت با راحتی بیشتری امکانپذیر نخواهد بود؟ به عبارت دیگر، اگر شادی و نشاط پیششرط انگیزه، اعتماد به نفس و همبستگی اجتماعی باشد و به دلایل پیشگفته در میان اکثریت نابرخورداران مفقود، آیا برای نهاد قدرت، تلاش بر در انحصار خود قرار دادن آنها، امنیت و مصونیت بیشتری به همراه نخواهد داشت؟
۴- آیا بحرانآفرینی پی در پی نمیتواند با تحمیل بدبختی، مصیبت و گستراندن آن به گوشه و کنار روابط اجتماعی، شادی و امید را نفی و ناامیدی از اصلاح و تغییر را جایگزین و بدینسان تداوم و بقای برکشیدگان در نهاد قدرت را موجب شود؟
۵- آیا در دست داشتن منابع درآمدی طبیعی و ارتباط نهاد قدرت با آن منابع مالی، میتواند مسببی باشد در بیتوجهی و یا عمد در پیشگیری از همهگیری شادی و امید؟ به سخن دیگر اگر نهاد قدرت، قدرت خود را از مردم میگرفت و به کار، تلاش، خلاقیت نوآوری آنها متکی بود، آیا میتوانست نسبت به تامین پیششرطهای شادی و امید بیتوجه باشد؟
۶- آیا با توجه به واقعیات اشاره شده در صدر این نوشتار، میتوان یکی از دوقطبیهای کشور را دوقطبی برخورداران و نابرخورداران از شادی دانست و آیا با فرض وجود این دوقطبی، میتوان صحبت از جامعهای با ارزشهای مشترک با حداقل دیگر خواهی نمود؟
به عبارت دیگر اگر از آن منظر که شادی امری اجتماعی است و نمیتوان در زمینهای با اقسام آسیبها و مشکلات، احساس خوشبختی و نشاط نمود، آیا با دو جامعه متفاوت با ارزشهایی متضاد از دیگری در یک کشور مواجه نیستیم که نخستینش با داشتن اقسام حقها، آزادیها، قدرت و ثروت، احساس خوشبختی دارد دومینش در غیاب آن امکانات، حسی از خوشبختی ندارد؟
آیا بیحسی و کرختی شادزیان و برخورداران، نسبت به دردهای اجتماعی ناشی از زندگی در جامعهای متفاوت از جامعه نابرخورداران نیست؟ بسیاری از سخنان در عرصه عمومی که مشابهت با آن سخن معروف ماری آنتوانت دارد که «اگر مردم نان ندارند چرا کیک نمیخورند»، آیا ناشی از زندگی در دو دنیای متفاوت نیست؟
۷- آیا تفاوت نگاه در سوی دارندگان قدرت، بلند پروازیهایی بیپشتوانه، خطرناک و هزینهبردار برای فرودستان ناتوان به بار نخواهد آورد؟ آیا بیتوجهی به خواست دیگران تا بدانجا نخواهد انجامید که اراده طرف برخوردار، بی توجه و بدون رضایت طرف نابرخوردار، وضعیت گروه اخیر را بیش از پیش به مخاطره اندازد؟
به طور مثال سخنانی که در نعمت بودن تحریم و یا آزمایش الهی بودن آن نسبت به کشور، آیا سخنانی از سوی جامعه خوشبخت، امیدوار، با اعتماد به نفس ولی اقلیت نسبت به اکثریت نابرخوردار و منفعل نبوده و ناشی از زندگی در دو دنیای متمایز نیست؟ آیا هزینه اراده، ذهنیت و رفتارهای بلندپروازانه و پرخطر و حتی امید خوشبختان را بدبختان جامعه پرداخت نمیکنند؟