کوچ اجباری | افغانستان | طالبان
دق شدن در دریای هلمند
از کوچ اجباری ساکنان دایکندی افغانستان که با فشار طالبان مجبورند خانه و کاشانه و زمینهای خود را ترک کنند
خانههای خالی، دودکشهایی که دودی از آنها به هوا بلند نمیشود و زمینهای سرسبز اما رها شده، نشان از زندگیهایی دارد که تا چند روز پیش اینجا جریان داشته و حالا یکباره متوقف شده است؛ آدمهایی که اینجا رخت حیات گسترانیده بودند و حالا آواره شدهاند؛ بعضا از جور طالبان، حتی جرأت بازگو کردن آنچه بر آنها رفته است را ندارند. تا چشم کار میکند، زمینهایی است که همسایگی رود هلمند پربارشان کرده و آسمانی که انگار از آهِ مردم آواره به تنگ آمده است. اینجا دایکندی است؛ ولایتی با مسیرهای صعبالعبور در قلب افغانستان که روستاهای حاصلخیزش خانهای هزاره و پشتونهای تازه به قدرت رسیده را به طمع تاراج مال و ملک مردم انداخته است. کوچاندن اجباری، سوزاندن خانه و کاشانه و حتی احشام و کشتار بدون محاکمه، پیشکش طالبان در یک دعوای قومیتی به مردم دایکندی بعد از نخستین حضورشان در این ولایت بود. شهری در مرکز افغانستان و هزارستان با ۷۰۰هزار شهروندی که۹۰ درصدشان را شیعیان هزاره تشکیل میدهند؛ ولایتی که پرچمهای «یا حسین(ع)» هنوز بر بام خانههایشان برافراشته و محک خوبی برای همه آنهایی است که این روزها بهدنبال پاسخ به یک سؤال مهم میگردند؛ «آیا طالبان واقعا تغییر کردهاند؟» البته هنوز امیدوارم که بدنه سیاسی طالبان که این روزها شعارهای زیبایی میدهد از پایتخت به این نقطه دور سر بزند.
کوچاندن اجباری هزارهها آخرین پرده از تحولات افغانستان
انس حقانی از مقامات جوان طالبان چند روز بعد از سقوط کابل به هتل سرینا، محل اقامت خبرنگاران خارجی آمد و گفت: «از کابل خارج شوید و افغانستان واقعی را هم ببینید.» منظور او شاید چیز دیگری بود، اما راست میگفت اتفاقاتی که در کابل میافتاد با خبرهایی که از دایکندی میرسید زمین تا آسمان فرق داشت. دایکندی، یکی از ۳۴ ولایت افغانستان است که به مرکزیت ولسوالی(شهرستان) نیلی در مرکز افغانستان قرار دارد. این ولایت با ولایتهای بامیان، غور، غزنی، ارزگان و هلمند هممرز است. بهدلیل فقدان زیرساختهای جادهای، شهری و گردشگری، جاذبه خاصی ندارد و به غیر از مردم بومی مقصد کسی نیست. روی نقشه گوگل چیزی حدود ۸ساعت تا کابل فاصله داشت؛ فاصلهای که با توجه به وضع جادههای افغانستان، بسیار هولناک و زمان پیمودن آن بسیار بیشتر از تخمین گوگل بهنظر میرسید. خبرهای بدی از کوچ اجباری مردم گیزاب از این ولایت به گوش میرسید؛ چندباری وسوسه شدهبودم که به آنجا بروم. این بار اما به تردید غلبه کردم و تصمیمام را گرفتم.
دایکندی، ولایتی مانده در ۱۰۰سال پیش
از ابتدای ورود به جاده پرپیچ و خم روستایی، کم و بیش پرچمهای سفید طالبان بر فراز خانهها دیده میشد؛ پرچمهایی که بیشتر برای اعلام همبستگی و صلح برافراشته شده بودند. همزمان و در کنار آنها، پرچمهای «یاحسین(ع)» هم در نسیم پاییزی تکان میخورد. این پرچمها هم نشانه حضور شیعیان در این مناطق است. هزارههای شیعه، ۹۰ درصد جمعیت ولایت دایکندی را تشکیل میدهند.
از همان ابتدای ورود به دایکندی و ولسوالیهای آن انگار به 100سال گذشته برگشتهای. امکانات اولیه زندگی مثل آب آشامیدنی، برق، جاده، آنتن موبایل، گاز، اینترنت و بسیاری دیگر حتی در مرکز این استان-یعنی شهری با ۷۰۰هزار نفر جمعیت- هم وجود ندارد. این کمبودها البته مربوط به امروز و دیروز نیست، بلکه سالهاست که گریبانگیر این استان است؛ دلیل آن هم بهگفته محلیها به نگاههای قومیتی دولتهای افغانستان به قوم هزاره برمیگردد.
جادههای دایکندی، تصورات هر عابری را درباره جاده یا به قول خودشان سرک به بازی میگیرد. جادههای کوهستانی با ارتفاع بالای ۳هزار متر که حتی با استانداردهای افغانستان هم نامطلوب به شمار میآید و به غیر از الاغ و خودروهای ژاپنی، با هیچ وسیله دیگری نمیتوان آنها را پیمود. عبور از این جادهها در کنار دشواری بیحدوحصرش تجربهای بدیع هم هست؛ سرکها و کتلهایی(کوه) که الاکلنگی جابهجا میشوند و خاکهایی که در هوا قیقاج میرود. ۸۰درصد دایکندی کوهستانی است و جادههای آن معمولا در 5ماه آخر سال کاملا بستهاند. این یعنی در 5ماه پیشرو مردم در کوهستانها بدون امکانات اولیه زندگی محبوس میشوند. چه بسا به همینخاطر باشد که حتی سران مرکزنشین طالبان هم که مدام سعی دارند القا کنند تغییر کردهاند، شاید هم اطلاعات درستی از آنچه توسط نیروهایشان در اینجا رقم میخورد، ندارند.
کوچ اجباری، ظلمی دیگر در کارنامه طالبان
پس از عبور پرماجرا از مسیرها، چالش بعدی در خود ولایت دایکندی پیشرویم قرار گرفت. گزارشگری از این ولایت از آن چیزی که فکر میکردم هم سختتر بود. دلیلش حضور خبرنگاران روزنامه آلمانی اشپیگل در این منطقه بود که گزارش کوچ اجباری مردم تگابدار را منتشر و طالبهای زمامدار امور را حساس کرده بودند. آنها به اهالی گفته بودند که اگر خبرنگاری آمد جلوی کارش را بگیرند و سریعا به مسئولان خبر بدهند. این هشدار کار را سخت کرده بود و بهراحتی نمیشد در انظار عمومی با مردم و اهالی به گفتوگو نشست. خبرنگاران و فعالان مدنی منطقه هم وضع خوبی نداشتند؛ یکیشان میگفت: «بعد از اینکه کمی درباره کوچ اجباری مطلب منتشر کردیم، توسط قوماندان(فرمانده نظامی) ولایت خیلی صریح به مرگ تهدید شدیم.»
روزی که بعد از 4روز به گیزاب رسیدم، یعنی جایی که بیشترین کوچ اجباری در آن نقطه صورت گرفته است، مردم منطقه میگفتند: «نخستین ایرانی هستی که بعد از ۳۰سال به اینجا پا گذاشتهای. ۳۰سال پیش 6نفر از سپاه برای کمک به مردم در جنگ با شوروی آمده بودند.» این حرف در دنیایی که ایران در آن متهم به حمایت از شیعیان جهان است خیلی عجیب است. همین حالا هم کمکهای بشردوستانه ایران به افغانستان میرسد، ولی به دایکندی نه. جالب اینکه مراجع تقلید ایرانی هم در این استان که ۹۰ درصد آن را شیعیان تشکیل میدهند، هیچکدام دفتری ندارند.
دادگاه صحرایی در زمانهای که جنگ نیست
ماجرای کوچ اجباری ۸۰۰خانوار هزاره در ولسوالی گیزاب و پاتن مهمترین خبری است که در این منطقه شنیده میشود؛ جایی که عمر دعواهای زمین در آن بیش از ۱۰۰سال سابقه دارد و در طول این سالها دعواهای جدی حقوقی ولی بینتیجه صورت گرفته است.
اما اینبار دعواهای حقوقی بهشکل عجیبی تعیین تکلیف شده است؛ پس از روی کار آمدن طالبان، مسئولان این گروه بدون طیکردن مراحل قانونی و محاکم ثلاثه افغانستان حکم به تخلیه اجباری زمینهای مردم داده و به آنها گفتهاند: «یا به زور میروید یا میجنگیم و خانههای شما را منفجر میکنیم.» تا امروز 7روستا به مدلهای مختلف تخلیه شدهاند. یکی از اهالی روستای کیندر میگفت: «بعد از نماز مغرب آمدند همان جا گفتند یا میروی یا میجنگیم. چند دقیقه مهلت خواستیم خارج شویم. شب را در مزارع روبهروی خانه ماندیم و صبح از منطقه خارج شدیم. حتی چند کودک شیرخواره هم بدون پتو و لوازم بیرون ماندند. صبح با پادرمیانی ریشسفیدان محلی توانستیم کمی محصولات کشاورزی و وسایل خانه را برداریم.»
در این میان شاکیها چه کسانی هستند؟ اول خوانین هزاره منطقه و دیگری پشتونهایی که قرنها در همسایگی همین مردم زندگی میکنند و حالا هر دو به پشتوانه طالبان تصمیم گرفتهاند تکلیف کار را یکسره کنند. برخی از بزرگان دایکندی میگویند، حتی اگر در برخی موارد حق با مردم نباشد و با این شاکیان باشد، این مدل تخلیه با عجله، عجیب و غیرقانونی است و به برگزاری یک دادگاه صحرایی میماند، آنهم در زمانی که جنگی برپا نیست.
یک کارشناس حقوقی در منطقه میگفت: «بسیاری از زمینهای منطقه سلطانی و دولتی است و هیچکدام از طرفین دعوا روی آن مالکیتی ندارند. برخی زمین را آباد کردند و برخی گاهی دامهایشان در این مناطق چرا کردهاند و همین مبنا شده است.»
ملک خودتان را به دو برابر قیمت از ما بخرید
شب را در یکی از روستاهایی که در گیزاب هنوز تخلیه نشده، ماندیم. در صحبتهای آنشب با اهالی فهمیدم مهلت 2 روستای شاغولجه و خرگک برای کوچ تمامشده بود ولی والی گیزاب با توجه به رسانهایشدن ماجرا گفته بود که کوچ را تا پایان بهار متوقف میکند، هرچندکه در اصل الزام به کوچ هنوز از نظر او تغییری ایجاد نشده است. نشانهای از توقف کلی کوچ هم وجود نداشت. محلیها میگفتند صاحبان جدید املاک و زمینها که به لطف طالبان در دعوای دیرینه پیروز شده بودند، به برخی محلیها و بزرگان گفته بودند که میتوانند خانهها و زمینهای خودشان را به دو برابر قیمت دوباره بخرند. این یعنی حتی پشتونها هم اطمینان چندانی به ماندن ندارند و این احتمال را که با عوضشدن دوباره حکومت، مورد هجوم هزارهها قرار خواهند گرفت، جدی میگیرند. طبعا در چنین شرایطی همین که چندبرابر ارزش زمینها پول بگیرند خودش بهترین راهحل است. ولی کشاورزان پولی نداشتند که دوباره برگردند.
برخی بزرگان منطقه هم به مرکز فراخوانده و تهدید شدهاند که به رسانهها بگویید مردم با اختیار خودشان از منطقه رفتهاند. برخی نیز پیش حامد کرزای، رئیسجمهور اسبق رفته بودند تا او بهعنوان میانجی در اینباره صحبت کند. پیرمردی که نخستین فیلم از ماجرای گیزاب در منطقه تگابدار را منتشر کرده بود هم متواری شده است.
طالبان ۲۰سال پیش هم برخی از مردم روستاها را به جرم غصب زمین و با احکام شرعی خودش بیرون کرده بود. جالب اینکه وکلای این پرونده، امسال هم مثل ۲۰سال پیش بازداشت شدند. بومیها میگویند: «چند روز قبل از کوچدادن مردم، مسئولان محلی طالبان، وکلای زمین را احضار و در این فرایند 2 وکیل به همراه 5نفر همراهشان را بازداشت کردهاند؛ بازداشتی که تا زمان کوچاندن اجباری مردم ادامه پیدا کرده است.»
چشم طمع پشتونها برحاشیه دریای هلمند
در روستاها مردم میترسیدند که در اینباره حرف بزنند و بلایی سرشان بیاید. با این حال، بعضیها که سن و سال بیشتری دارند، ابایی از گفتوگو و گلایه ندارند. از پیرمردی درباره دلیل این اتفاقات پرسیدم. گفت: «این مناطق جزو بهترین مناطق کشاورزی در حاشیه رود هلمند است که محصولات کشاورزی متنوعی در آن روی میدهد.» اشاره او به وضعیت جغرافیایی روستاهای مورد مناقشه است که همگی در حاشیه رود هلمند یا به قول مردم افغانستان در حاشیه دریای هلمند قرار دارند و از حاصلخیزترین مناطق در افغانستان به شمار میآیند.
اما خیلیها از جنگ تاریخی و نژادی در این منطقه میگویند. از اواخر سده نوزدهم میلادی پس از روی کار آمدن امیر عبدالرحمن، هزارهها تحت فشار حکومت مرکزی قرار گرفته و با کمک بعضی قبایل سنی سرکوب شدند و بهمدت یک سده در انزوای سیاسی، اجتماعی و محرومیت اقتصادی فرورفتند. در این زمان عده زیادی از هزارهها مورد کشتار و قتلعام قرار گرفتند. این عملکردها باعث شد تا آنان به کشورهای همجوار مهاجرت کنند و متواری شوند. صبح روزی که به گیزاب رسیدم، تصمیم داشتم که به روستای کیندر یعنی جایی که مردم توسط پشتونها اخراج شده بودند، بروم. این کار با توجه به 3 ایست و بازرسی طالبان در مسیر روستای مورد نظر، چندان آسان بهنظر نمیرسید. شبها راه بهطور کامل بسته بود، روزها هم مدارک عبوریها را چک میکردند. با تمام این اوصاف، با اصرار زیاد به اهالی، یک موتور پیدا کردم تا من را بهعنوان مهمان روستای بعدی از این مناطق عبور دهد. دوربین و پاسپورت و همه وسایل اضافی را در محل اقامت گذاشتم. یک پتو و کلاه پشتونی قرض گرفتم و راه افتادیم. در مسیر سنگلاخی و دشوار دوساعته، جوانی گیزابی که با موتور برای رساندن من آمده بود، مثل یک راهنمای کاردرست همه جا را به من نشان داد. او میگفت در روستای کیندر طالبان حتی به یک خانواده که طرفدار آنها بوده هم رحم نکرده و آنها را از خانهشان بیرون کردهاند. جوان معتقد بود که همین حالا هم توان غلبه بر طالبان را دارند و در مقابل آنها دستبسته نیستند. بیش از همه خیانت اشرف غنی را زمینهساز تسلط طالبها بر دایکندی و سایر ولایتهای افغانستان میدانست.
توی موبایلت رقص که نداری؟
ساعت 8صبح راه افتاده بودیم. مسیرهایی که میرفتیم واقعا برای عبور انسان دشوار بود. طوری بود که در بخشهای متعدد آن امکان سقوط به داخل رودخانه وجود داشت. با این حال، مردم در همین مناطق زندگی میکردند. اطرافمان مزارع گندم، ذرت و بادام خودنمایی میکردند.
جوان موتورسوار با عبور از هر گردنه، با خنده یادآوری میکرد که افرادی در این مسیرها به داخل رودخانه هلمند افتادهاند. همهجا میخندید جز وقتی که به روستای کیندر رسیدیم. در ابتدای روستا مثل همهجا یک قبرستان محلی بود. قبرهای این مناطق عمدتا سنگ قبر درستی ندارند، ولی روی قبر شهدای جنگ با طالب معمولا پرچم میزنند. اینجا هم چندتایی بود. در خانواده مردم این مناطق، شهید درگیری با طالب زیاد است. از دور که وارد روستای کیندر میشدیم، موبایل را دیگر پنهان کردم. نخستین پیرمرد پشتون را در همان ورودی روستا دیدیم، با دستار مشکی کنار آتش ایستاده بود و داشت یک بزغاله را روی آتش میسوزاند. او هم ما را دید و با چشمانی تنگ دنبال کرد. از او رد شدیم. کمی جلوتر یک تویوتا را از دور دیدیم که گندم خانههای مردم را بار میزد. وقتی مردم را بیرون میکردند، به آنها اجازه نمیدادند محصولاتشان را جز مقدار کمی با خودشان ببرند و حالا خودشان دزد مال مردم شده بودند. جلوتر خانه یکی از اهالی را که چند ساعت قبل با هم مصاحبه کرده بودیم، دیدم. میگفت ۲۰سال پیش هم طالب ما را از کیندر بیرون کرد و با سقوطشان دوباره برگشتیم. خانههایی گلی که به رسم این مناطق چند خط صاف روی دیوارش کشیده شده بود. کمکم به ایستوبازرسی که نزدیک میشدیم، راننده موتور ترسید و به من گفت دوربینت را بده توی زین موتور قایم کنم. بعد پرسید توی موبایلت رقص که نداری؟ خندهام گرفت از موقعیتی که در آن بودم. قرار بود بگویم از مرز ایران رد شدم و مهمان روستای بعدی یعنی پیرانجیر هستیم.
همه اهل سودا هستند
مامور طالبان پایینتر از جاده اصلی نشسته بود. جوان گیزابی سرعتش را کم کرد و دست تکان داد و بیاعتنا رد شد. نگهبان هم تا خواست بلند شود، ما رد شدیم و دیر شده بود. چون غیرطبیعی بهنظر نمیرسیدیم، واکنشی نشان نداد. رد که شدیم فهمیدیم ایست و بازرسیهای بعدی تعطیل شده و نفس راحتی کشیدیم. حالا دیگر فقط میرفتیم. از روستاهایی که ضربالاجل تخلیه آنها تمامشده بود هم رد شدیم. روستاها خالی بود و دودی از دودکشها بالا نمیآمد. باغهای مردم ولی سرسبز بود و معلوم بود که اینجا تا چند روز پیش زندگی جریان داشته است. صبح یکی از اهالی میگفت: « ما ۴۰ سال برای باروری این مناطق و آبادیاش کار کردیم» راننده موتور همچنان گاز میداد.«افغانستان دلسوز ندارد همه اهل سودا هستند وگرنه این اوضاعمان نبود.» ماجرا این است که روستاهایی که مورد مناقشه با پشتونهاست در ۱۰۰سال پیش گاهی محل چرای دامهای پشتونها بوده ولی سند برای آن ندارند. بسیاری از این زمینها ملی هستند و مردم آنها را آباد کردند. ولی پروندههایی با این پیچیدگی در هر دادگاهی چند سال نیاز به بررسی دارند. در دوران طالبان قبل هم چند تا از روستاهای گیزاب به زور خالی شده بودند و این بار هم آش همان آش و کاسه همان کاسه است. و اما دعوا در روستای تگابدار، یعنی روستایی که خانهای هزاره در آن ادعا میکردند که سند دارند مربوط به ۴۰ سال قبل میشود، یعنی دورانی که با تفکرات چپ زمینها را از خانها گرفتند ولی حالا خانها روی همان زمین ادعا دارند. این زمینها هم به زور و به دستور طالبان خالی شدند. یکی از ساکنان روستا میگفت: « ما هنوز امیدواریم که به خانه خودمان برگردیم. 40 سال پیش اینجا بیابان و سنگلاخ بود و ربطی به خان نداشت.»
از غصب املاک تا خانهسوزی
برای برگشت مجبور شدیم در روستای سرتگاب جایی که طالبان 3 ماه قبل اشغالش کرده و به جز چند خانه، بقیه را سوزانده بودند، شب را پیش یکی از اهالی بمانیم. برخی از مردم پول نداشتند که خانهها را ترمیم کنند مانند پیرمردی که میگفت فقط توانسته یک اتاق را ترمیم کند. میگفت:«بعضیها خانههایشان را گذاشته و رفتهاند.»
این گذاشتن و رفتنها آرزوی مهاجمان بود که انگار محقق شده و حالا دل مردم خون است. ناراحتی بزرگشان قرآنهایی است که در خانهها و حتی مساجد سوزانده بودند. طالبها بهانه کرده بودند که چند نفر از اهالی جزو دولتیها هستند و یکبار در مقابل طالبان مقاومت کردهاند. حالا هم زیر بار نمیرفتند که سوزاندن این خانهها کار آنهاست و اهالی روستا را تهدید میکردند که جایی حرف نزنید. داخل خانهها حتی بعضی از دامهای مردم زنده زنده سوخته بودند و تا چشم کار میکرد چرخهای خیاطی بود؛ تنها وسیله کار زنان روستا که حالا جز آهن پارهای بر تل آوار چیزی از آنها باقی نمانده بود.
اسرای تسلیم شده را با تیراندازی کشتهاند
تقریبا میتوان گفت پشتونها و خانهای هزاره که ارتباط نزدیکی با طالبان دارند روی تمام روستاهای حاصلخیز ولسوالیهای دایکندی ادعای مالکیت دارند. بدبینانه میتوان گفت این اتفاق یک کوچ سیستماتیک و نژادی علیه هزارههای افغانستان است.جوانی در اینباره میگفت اگر در افغانستان برای آینده فکر و برنامهریزی کنی دیوانه میشوی ولی اگر مثل من فقط برای فردا صبح فکر کنی و برنامه بریزی اوضاع بهتر میشود. ولی مردم دایکندی برای فردا صبح هم نمیتوانند برنامهریزی کنند چون ممکن است شبانه از خانهشان بیرونشان کنند.
روز آخر از طرف ولسوالی خیدیر برگشتیم. جایی که ۴۰ روز قبل نیروهای دولتی با طالبان درگیر شده بودند و در یک بنبست بعد از کشتهشدن 2 نفر از طالبان و 4 نیروی دولتی، 11 نفر تسلیم میشوند. در اتفاقی ناباورانه طالبان دادگاه صحرایی برگزار میکند و اسرای تسلیم شده را با تیراندازی به سر و گردن میکشند؛ همچنین 2 غیرنظامی ازجمله یک دختر ۱۷ ساله کشته شده است. یکی از فعالان اجتماعی میگفت خود والی 4 نفر را شخصا کشته است و همه جا میگوید که کار من کشتن شیعیان است. فردی که مسئول عملیات بوده امروز والی دایکندی است. از جنایتهای دیگر طالبان در این مناطق «تلاشی» یا بازرسی بیقاعده خانه مردم به بهانه کشف سلاح و همچنین دزدیدن تعداد زیادی ماشین دولتی و حتی خودروی شخصی مردم است. فعلا والی و معاونش گفتهاند جلوی کوچ اجباری گرفته شده است ولی درباره بازگشت مردم چیزی گفته نشده و آینده مردم دایکندی با توجه به مشکلات شدید اقتصادی و گرانی کالا در کنار نبود زیرساختها مبهم است.
چرخ روزگار اینچنین نخواهد گشت...
یکی از خبرنگاران منطقه میگفت: «اگر طالبها به فکر مردم نباشند زوالشان نزدیک است. ما فعلا از جنگ خستهایم و دلیلی برای جنگ نداریم ولی در آینده شاید اینجور نباشد.مردم دایکندی مردمان سرسختی هستند که ممکن است روزی به تنگ آیند.شیعیان هنوز به شکل عمومی و رسمی به مقابله با طالبان نپرداختهاند اما اگر اتفاقات تلخی که در دایکندی میافتد و اتفاقات دیگری نظیر آنچه که در قندوز رخ داد، دوباره تکرار شود، آینده روشنی روبهروی افغانستان قرار نخواهد داشت.»
در ماجرای دایکندی شایعاتی مانند فروش دختران هزاره را هم با ترس و لرز از مردم و فعالان اجتماعی پرسیدم که جواب با خشم این بود؛ « غیرت یک افغانی چنین اجازهای نمیدهد».
سفر به دایکندی که شروع شد همسفران افغانستانیام به من میگفتند دق نشوی. بعدها فهمیدم که منظورشان این است که توی خودت نباش و غصه نخور و حالا که این جملات را مینویسم، در خیابانهای کابل قدم میزنم و بغض مردم مظلوم دایکندی گلویم را میفشارد. کاش همراهانم بودند و به آنها میگفتم. از آنچه در این کشور میگذرد، در دریای هلمند دق شدم...