تشکیل«گیلیاد» در دل کابل!
خیلی دور نیست که لبخند زدن در افغانستان تبدیل به یک خاطره شود. قطعا طالبان به دنبال یک ملت شاد نیست. آنها کسانی رامیخواهند که فرمانبر باشند و در برابر تصمیمات آنها هیچ نگویند.
مارگارت اتوود رمانی دارد به نام « سرگذشت ندیمه » که سریالی به همین نام هم از روی آن ساخته شده است. داستان در آیندهای نزدیک اتفاق می افتد ، آلودگیهای زیست محیطی و انتقال بیماریها از طریق رابطه ی جنسی، منجر به کاهش چشمگیر باروری می شود و میزان زاد و ولد به شدت کاهش می یابد .
«پسران یعقوب» که یک فرقه ی سیاسی-مذهبی پروتستان محافظهکار و بنیادگراست، فرصت را برای بهدستگیری قدرت با از بین بردن کاخ سفید، دیوان عالی و کنگره، از طریق کودتا مغتنم میشمارد.
در رژیم گیلیاد که افراد مخالف حکومت، منحرفین جنسی ، کشیشان مسیحی به اعدام محکوم میشوند، روابط جنسی زن و مرد قوانین بسیار سختی را در پی دارد. در حالی که مردان همهٔ مواضع قدرت را در اختیار گرفتهاند، زنان از بسیاری از موقعیتهای شهروندی خود محروم ماندهاند، زنان نمیتوانند کار کنند، حق مالکیت و مطالعه ندارند.
اوضاع افغانستان این روزها به شدت شبیه این رمان است. زنان در گیلیاد خیالی و افغانستان واقعی بسیار شبیه به هم هستند. طالبان شهر به شهر آمد و افغانستان را به دست گرفت و در اولین اقدام، قوانینی ضد زن را وضع و بعد اجرایی کرد.
آنهایی که توانستند فرار کردند و آنهایی که ماندند باید خود را آماده زندگی سخت کنند که آزادی در هر زمینهای در آن تبدیل به آرزویی دست نیافتنی خواهد شد.
ر کابل و دیگر شهرهای افغانستان احتمالا زنان به کارخانههای تولید فرزند تبدیل میشوند و مردان یکهتاز تمام عرصهها. پسران یعقوب داستان ندیمه شبیه مردان طالبان هستند. هر دو افراطیترین برداشتها را از دین دارند و سعی میکنند به هر وسیلهای شده آن را در جامعهای که به دست گرفتهاند اجرا کنند.
در گیلیاد زنان حق مطالعه کتاب را ندارند. اصلا کتاب خواندن یک جرم است و مجازاتهای سختی انتظار یک کتابخوان را میکشد. رسیدن به آگهی مهمترین خطری است که امثال طالبان از آن وحشت دارند. آنها تمام راههای ارتباطی افغانها با بیرون را خواهند بست. چرخه اطلاعات از مسیر طالبان خواهد گذشت.
البته که مردان طالب، هرچه دلشان بخواهند برخلاف آنچه دین مینامند انجام میدهند اما برای مردم عادی قوانین سفت و سختی در نظر میگیرند که تخطی از آن حتی میتواند مساوی با مرگ باشد.
خیلی دور نیست که لبخند زدن در افغانستان تبدیل به یک خاطره شود. قطعا طالبان به دنبال یک ملت شاد نیست. آنها کسانی رامیخواهند که فرمانبر باشند و در برابر تصمیمات آنها هیچ نگویند. طالبان با تفنگ در دستش هرچه میخواهد میکند. مردم مظلوم افغانستان هم چاره جز تن دادن به قوانین که با اسلحه و زور در حال اجرایی شدن است ندارند، حداقل فعلا ندارند تا زمانی که قهرمانی وارد میدان شود. حال روز افغانها شبیه به پیرمرد آبدارچی سینمایی «آژانس شیشهای» است که خطاب به حاج کاظم میگوید:« بله که می ترسم. معلومه که می ترسم. پس چی که می ترسم. تفنگ دستته»
امروز افراطی گری هر جامعهای را تهدید میکند. حالا میخواهد این جامعه در دل آمریکا باشد یا وسط کابل.