جنگ ایران و عراق برای صدرنشینی و صعود در گروه C | خاکریز در زمین فوتبال
شاید تصور خیلیها این باشد که دیدار امشب ایران و عراق چندان اهمیتی ندارد اما بدون شک چیزی غیر از پیروزی،هواداران ایرانی را راضی نخواهد کرد.
آفتاب از نیمه آسمان گذشته بود و اذان را گفته بودند؛تا برسم به مسجد و بخواهم پیغام حاج خانم را به حاج آقا بدهم، حاج آقا ایستاده بود به نماز. نماز که تمام شد یک سجده طولانی بود و ذکر تسبیحات حضرت زهرا (س) و خواندن چند آیه از قرآن. این عادت حاج آقا «مربوبی» بود. حواسش که سمت من افتاد سلام کردم و گفتم: «حاج آقا؛ حاج خانم گفتند زود بیاید آژانس. سید مجید از جبهه زنگ زده با شما کار واجب داره.» حاج آقا مربوبی ارج و قرب خاصی در محل داشت. نمیدانستم چه کسی از خانواده مربوبیها شهید شده بود. یک آژانس کرایه ماشین داشتند که چسبیده بود کنار دست خانه شان. پیغام را دادم، برگشتم و دیگر نفهمیدم چه شد. چند روز بعد که از مدرسه برمی گشتم پارچههای زیادی از در و دیوار آژانس آویزان بود. پرچم ایران هم بود، با ریسهای از نخهای کاموایی که چند تا عکس را با گیره به آن وصل کرده بودند. اما چرا سیاه شده بود؟ اصلا این عکس چه کسی بود؟ از گل لاله قرمزی که در اعلامیه درشت پشتِ شیشه آژانس چاپ شده بود معلوم بود که یک نفر شهید شده. شهید؟ تماس سید مجید از جبهه، پیغام من و ... جلوتر که رفتم اسم برادرزن حاج آقا روی اعلامیه نوشته بود «شهید گلگون کفن سعید ...». حاج آقا را دیدم. انگار ۱۰ سال شکستهتر شده بود. رفت و آمد خانوادگی داشتیم؛ اونقدر که خیلی وقتها را با محمد،پسر حاج آقا که هم سن و سالم بود گذرانده بودیم. نمیدانم چرا من را در آغوش کشید، سرم را بوسید و گفت: «مثل پسرم بود که رفت. در قیر داغ سوخت. خدا لعنت کند صدام و بعثیها را. تا قیام قیامت نه من حلالشان میکنم نه شما جوانها حلالشان کنید.»
نام عراق که میآید همیشه این خاطرات هست. خاطراتی از روزهای پراحساس جنگ که هر روزش عکسی از فرزندی رشید را به سینه دیوار سنجاق می کرد. داستان ما با عراق همیشه یادآور جنگ تحمیلی و موشک باران بوده و هست. جنگی که داغ آن هنوز هم بر سینه خیلی ها وجود دارد؛ اما شاید مردم حال حاضر عراق چندان نقشی در آن خاطرات تلخ نداشته باشند.
حالا قصهپرداز دو ملت،پدیدهای جهانی به اسم فوتبال است.فوتبال میتوانست فضای ارتباط دو ملت را بیش از این که هست،رقیق کند که نکرد.حالا دیگر خاکریز و تفنگ نیست.همه بحثها فوتبالی است.بازی دور رفت و بازی 5- 6 سال قبل که هنوز حسرت باخت ناعادلانهمان را میخوریم. قبل از آن بازی ها، نه حساسیتی بود نه کری غیرمحترمانهای؛ اما معلوم نیست چرا این مسابقات تا این اندازه برای عراقی ها مهم شده بود. تهش یک فوتبال بود و یک صعود که نصیب عراقی ها شد. آن از یونس محمود که بعد از گل شدن پنالتی اش در جام ملت ها مثل پیرمردی شد که با عصا راه می رفت و آن هم از "سلام شاکر" که بعد از گل کردن پنالتی اش و صعود به نیمه نهایی، آنچنان از خود بیخود شد که فاتحان جام جهانی هم چنین نمیشوند. اصلا مشخص نشد ریشه این احساسات و هیجانهای غلو شده کجا بود؟در آن بازی معروف اگر بنجامین ویلیامز و تصمیمات اشتباهش نبود، آنها به زمین ما هم نمیرسیدند؛ اما تصمیمهای اشتباه داور، بخشی از فوتبال بود و خاطرات ما را از جام ملتها به کلی سیاه کرد.
چند سال از آن بازی و آن حذف تراژیک گذشته است و این دو صحنه از آن بازی بدجور در خاطر هواداران ایرانی تلنگر می زند. نمی شود هضمش کرد. جالب اینجاست که پس از باخت در دور رفت مرحله مقدماتی جام جهانی قطر دوباره کری خوانی ها شروع شده است.بچه های ایران چیزی نمی گویند اما عراقی ها در هر مصاحبه ای فقط کری می خوانند. قصه سیاست، جنگ و هزار و یک مراوده ای که این روزها ایران و عراق دارند به کنار؛ اما ماجرای فوتبال همیشه حکایت خودش را داشته و این بار هم همین طور.
اتمسفر این بازی در فضای مجازی آنقدر ملتهب است که گویا دوباره جنگی درگرفته. گویا دوباره تانکهای متجاوز به شهرهای مرزی زدهاند! کانال های دنیای مجازی اختیار ذهن مردم را در دست گرفتهاند؛عکس هایی می بینید که زیاد هم فوتبالی نیست اما به فوتبال ربطش داده اند. از جنگ و سیاست و همه چیز حرف هست غیر از فوتبال. انگار قرار است امروز رزمنده در زمین ببینیم نه ۲۲ فوتبالیست. خاکریز جدید را روی چمن فوتبال زدهاند. دیگر خبری از جنگ با توپ و تفنگ نیست. اینجا محل حکومت بی چون و چرای فوتبال است. داستان این بازی شاید با کل قصههای فوتبال فرق دارد. با توپی که این بار آهنی نیست، اما خوب می تواند با روح و احساس آدم ها جادو کند!