همه مصیبتهای بیل گیتس از قرنطینه شروع شد!
آقا همین رو میخواستین؟ خیالتون راحت شد؟ آقای بیل گیتس و همسر محترمهشون هم که از هم جدا شدن. البته بنده مشاور خانواده نیستم و اصلا اسم مشاور در هر موردی که میاد، تن و بدنم میلرزه. حالا چه مشاور املاک باشه چه مشاور خانواده.
ولی به ضرس قاطع عرض میکنم که این طلاق هم به مانند طلاقهای یکسال گذشته ریشه در کرونا و قرنطینه داره. یعنی ثروتمندترین آدم روی کره زمین هم که باشی، بالاخره یه چیزهایی تو مخت میره که با هیچ ثروتی علاجپذیر نیست. بنده البته یه حدسهای دیگهای هم میزنم که عرض میکنم تا اینجا مکتوب بماند و آیندگان که اسرار برشان هویدا شد، به بنده احسنت بگن که چقدر در سال ۱۴۰۰، «دنده عقب» درست حدس زده بود.
ببینید… این زوج خرپول، از قبل هم مشکلاتی با هم داشتهان ولی به دلیل اینکه «بیل» همهش این ور و اون ور دنیا بوده، مصیبتها خودشون رو نشون نمیدادن. شما دیگه خودت قضاوت کن. طرف چپ و راست آفریقا بوده و با زرافه و شیر و پلنگ و کودکان گرسنه و بیمار، عکس یهویی میگرفته ولی حاضر نبوده تو قصرش در کنار همسر محترمه باشه.
حاضر بوده به هوای کمکرسانی تو سومالی واسه خودش بچرخه، ولی روی ماه همسرش رو نبینه. همه هم «به به» و «چه چه» میکردن که چقدر ایشون انسان دوسته و چقدر به بشریت داره خدمت میکنه و این حرفها… غافل از اینکه طرف داره به خودش خدمت میکنه. نمیدونسته چه جوری جیم شه، بینواهای آفریقا رو بهونه قرار داده که:« اِلا و بِلا من باید برم به اینا خدمت کنم زن… درک کن.»
خب… روزگار میگذشته تا اینکه کرونا اومد و «بیل» خونهنشین شد. اینجا بود که اوضاع، بیخ گرفت. «بیل» دید که ای داد بیداد، هیچ خراب شدهای نمیتونه بره و کمک مالی کنه و باید تو خونه بشینه و واسه خلق لله لایو بذاره. این شد که افتاد به جون دانشمندها که :« آقا… هر چی خرجش میشه با من… فقط واکسن این کوفتی رو سریعتر پیدا کنین که جونم به لبم رسیده.»مردم دنیا هم یک صدا گفتن که دمش گرم بابا، چقدر با مرامه. در حالی که «بیل» اصلا با مرام نیست؛ فقط از این ترسیده که بعد از یه عمر با آبرو زندگی کردن، قتل زنش بیفته گردنش و تا آخر عمر بره آب خنک بخوره.
صبح به صبح که بلند میشده، چهار تا زنگ به این آزمایشگاهها میزده که:« دادا… چی شد؟… هیچی؟… ای بابا. عجب گرفتاری شدیم… خدایی فکر پولش رو نکنیها… فقط بجنب. اوضاع خرابه…» یه سالی گذشت و واکسن کشف شد ولی «بیل» دیگه اون «بیل» سابق نشد. روزها و شبهای قرنطینه نشست و با خودش فکر کرد که:« آخه این هم شد کار مرد؟… هی بری اون سر دنیا و پول خرج کنی؟… آخرش که چی؟ هیچی.
تهش هم باید بیای اینجا و نق و نوق بشنوی که چرا به اون خراب شده کمک کردی و به این یکی خراب شده که من گفتم پول ندادی؟… چرا فلان رو اختراع کردی و بیسار که من گفتم اختراع نکردی… ولم کن بابا. نخواستیم. بکوبیم این واکسن و بریم پی کارمون… چند سال دیگه مگه زندهام؟… اصلا میخوام صد سال سیاه به نیکی ازم یاد نکنن…»
و این چنین شد که «بیل» هم به فرمول «مرگ یه بار، شیون یه بار» رو آورد و همینی شد که میبینین. حالا شما ببین… این بابا اگه دیگه آفریقا رفت… اگه دیگه به نوع بشر کمک کرد… اگه دیگه کمپانیش، یه دونه خازن و ترانزیستور جدید اختراع کرد… این دیگه به شیشه پاک کن سر چهارراه هم یه دونه یه دلاری نمیده… ببینین من کی گفتم.