پایان دهشتناک موسولینی
«به سال ۱۹۴۵ در چنین روزی، قبل از عبور از مرز شکار شد. چریکهای ضد فاشیست که سایه به سایه در تعقیب او بودند دستگیرش کردند و بیمحاکمه او را کشتند. اصلا نیازی به محاکمه نمیدیدند. معشوقهاش را هم که همراهش میگریخت، کشتند. آخرین کسانی را هم که به او وفادار مانده بودند، کشتند. گویا جنازهاش را هم زیر مشت و لگد از ریخت انداختند.»
روزنامه اعتماد نوشت: «میگویند بزرگترین اشتباه موسولینی این بود که ایتالیا را درگیر جنگ کرد و سرنوشت خودش را به سرنوشت هیتلر گره زد. البته هنگامی که این تصمیم را میگرفت پیروزی هیتلر هم قطعی و هم نزدیک به نظر میرسید و حداقل به ظاهر، تصمیم نسنجیده و بدی نبود. دو، سه سالی زمان لازم بود تا نادرستی این پیشبینی کاملا معلوم شود و تاوانش را هم خود موسولینی و هم مردم ایتالیا بپردازند.
هواپیماهای متفقین از همان شروع جنگ، تقریبا سراسر ایتالیا را بمباران کردند و ناتوانی حکومت موسولینی در دفاع از کشور را به رخ او و هوادارانش کشیدند. اواسط سال ۱۹۴۳ نوبت به بمباران رُم رسید و چند محله از آن شهر باستانی ویران شد. پاپ (پیوس دوازدهم) با آن قبای سفید معروفش به میان جنگزدگان و آسیبدیدگان رفت و برخی از داغدیدگان را در آغوش گرفت و اشکهای آنان را با دست خودش پاک کرد. اما موسولینی، با همان بزدلی رایج میان دیکتاتورها در کاخ خودش سنگر گرفته و پنهان شده بود.
به قول فرانک دیکوتر، ایتالیاییها موسولینی را خائن به ایتالیا و گناهکار اصلی در این ویرانی و رنج میدانستند که «او جباری تبهکار، قاتل و خونخوار بود. بعضی زیر لب به او دشنام میدادند و بعضی دیگر آشکارا آرزوی مرگش را داشتند.» شاه این کشور هم انفعال را کنار گذاشت و با تایید مجلس - که اکثریت اعضای آن فاشیستهای سرشناس بودند - حکم به دستگیری موسولینی داد. «حتی یکی از اعضای حزب گردنکشی نکرد، اگرچه رسما قسم خورده بودند تا پای مرگ از موسولینی محافظت کنند... امیلیو جنتلیه مورخ، دههها پیش هشدار داده بود که برای خدایی که ثابت کند خطاپذیر است مقدر شده که مومنانش با همان شوری که زمانی او را ستایش میکردند، سرنگون و بیآبرویش کنند. در بخشهایی از ایتالیا، جماعت خشمگین درست در همان روز بازداشت موسولینی به مقرهای فرماندهی حزب فاشیست یورش بردند و مجسمهها، سردیسها و پرترههای دیکتاتور سرنگونشده را از پنجرهها بیرون انداختند.» البته هیتلر که نمیخواست متحد اصلی خودش را رها کند، کماندوهای آلمانی را برای نجات او به ایتالیا فرستاد که نجاتش دادند و با خود به سالو بردند.
موسولینی و تهمانده یارانش در آنجا با حمایت آلمان، شبهحکومتی برپا کردند که حتی خود او هم امیدی به دوام آن نداشت. در مصاحبه با یک خبرنگار آلمانی گفت: «بله، من تمام شدهام. ستارهام افول کرده است. منتظر پایان تراژدی هستم و - به طرز عجیبی از همهچیز دل کندهام - دیگر حس یک بازیگر را ندارم. احساس میکنم آخرین تماشاچیام.»
البته چند ماه دیگر تقلا کرد اما باز شکست خورد و چون هیچ انتخاب دیگری نداشت، تصمیم به ترک ایتالیا گرفت اما حتی در فرار هم ناکام ماند و به سال ۱۹۴۵ در چنین روزی، قبل از عبور از مرز شکار شد. چریکهای ضد فاشیست که سایه به سایه در تعقیب او بودند دستگیرش کردند و بیمحاکمه او را کشتند. اصلا نیازی به محاکمه نمیدیدند. معشوقهاش را هم که همراهش میگریخت، کشتند. آخرین کسانی را هم که به او وفادار مانده بودند، کشتند. گویا جنازهاش را هم زیر مشت و لگد از ریخت انداختند. چریکها، اجساد را پشت ون ریختند، با خود به میلان بردند و آنجا، هر کدامشان را از تیری آویزان کردند.»